برگزیده کشکول یورکالجواسیس
۳:۴۵ ب٫ظ ۰۲-۰۵-۱۳۹۵
از «ابوگرد اَمریکی» است:
از بس که زدم شیشه تقوا بر سنگ
وز بس که به معصیت فرو بردم چنگ
هم دوست زمن فغان برآورده زجور
هم خود شدهام مثالِ یک مایه ننگ
حکایات متفرقه، کوتاه و خواندنى
نقل است که اوباما، رئیس سازمان سیا را گفت: در لذات دنیا نگریستم و همه آنها را اندوهبار دیدم، جز هفت چیز را: حمایت کردن از ظالم، پشتیبانی نمودن از ترور، دروغ بزرگ گفتن، سرکیسه کردن عربستان، جاسوسی از دوستان، پیام فرستادن الکی برای معاندان و بمب اتم انداختن برسر بیگناهان.
رئیس برآشفت و گفت: پس قاچاق انسان چه؟
لبخندی زده گفت: آری! وا… که آن اولین و بالاترین ایشان باشد!
ترجمه اشعار انگریزی
شاعرى گفته است:
روزهایى بر ما گذشت که گند جاسوسیمان درآمد… و حیثیت نداشتهمان برباد داد… آن روزها گذشتند… از پس آنها… چیزی جز روسیاهی برایمان به یادگار نماند…
سخن حکیمان و دانشمندان، مشاهیر…
از ابن باراک پرسیدند که: تا کى فضولی این و آن میکنی و آبرو به حراج مینهی؟ گفت: ممکن است که ظلمی باشد که نکرده باشم و یا فحشی که نخورده… پس تا میتوانم باید در فضولی بکوشم که ناشناسی گفته:
یک جو غم غیرت که نداریم، خوشیم
عمریست در این لانه تاریک، خوشیم
با وایبر و واتسآپ و تلگرام و گوگل
هرچیز که دیدیم و گرفتیم، خوشیم
گزیدهاى از کتابها و تألیفات
پاچه ورمال مصری در کتاب صفتالاشقیاء و در گزارش رویدادهای سال ۱۹۴۵ میلادی گفته است که: در این سال، در بلد «هی.رو شی.ما»، «پسر کوچک» را رها کردند که همگان را کشت و مدت آن، پنجسال بود. در روز نخست ۱۴۰ هزار کس را کشت. در روز دوم تا پنجسال، ۶۰ هزار و یک تن را و در حاشیه، «ابن بمب یهودی» آورده است که کشته بیش از اینها بوده و ادامه دارد تا روز کتابت این سیاهه.
همین، در شرح مجلد دوم کتاب نگاشته که «مردچاق» را نیز همین قوم بر «ناکازاکی» فرستادند شبانه که همین تعداد را کشت و باقی نماندند جز تنی چند که اینها همه در یک روز بود و بعدتر را ا… اعلم.
لطیفهها، سخنان نغز و شیرین
از ابن اسیر، احوال دولتی را پرسیدند که چون حقوق بشر بر او خوانند بیهوش شود و تا ساعتی رعشه بر تن وی افتد، گفت: میان ما و او پیمان! که او را برسر بمبهای اتمی خویش نشانید و تمامی حقوق بشر را از آغاز تا انجام بر او فروخوانید، اگر فروافتد، چنانست که او دعوی کند.
سخن حکیمان و دانشمندان، مشاهیر…
مرکل را گفتند: کدامیک را دوستتر دارى؟ دماغت را؟ یا آمریکا را؟ گفت: دماغم را! زیرا وی گرچه به من نزدیک است، ولی از سخنم هیچ نشود و بازنگوید و سخنچینی من پیش یهود نگذارد.
حکایات تاریخى و پادشاهان
کدخدا را پهباد گستردند، چون به هرات راهش افتاد، از یکی از آنها دانهای به خاک ایران انداخته گشت، کدخدا در سپهسالار به خشم نگریست و او دانست که بدین افتضاح، سرش زیر آب خواهدشد، پس سبزجامگان ایرانی را پیام فرستاد که آنچه از مراتب دستبوسی و جاننثاری شایسته است، به جای آورم، فقط پهباد را بازپس فرستید، بدون آنکه رمزش بگشایید و چون چنین نشد، به بلندی رفت و فریاد برآورد که آی مردم! ما هیچ پهبادی نداشته بودیم که کسی آن را انداخته باشد و رمزش گشوده… ولی صورت پهباد و رمز آن را جارچیان ایرانی جارزدند تا به گوش کدخدا رسید و بر یکدیگر جامعه دریدند و فحشها نثار کردند و لقمهها دریغ داشتند.
شعر فارسى
تا سگان را وجوه پیدا نیست
مشفق و مهربان یکدگرند
یک- دو جاسوسشان بزن به کمند
تا تهىگاه یکدگر بدرند
حکایتى از عارفان و بزرگان
چون لورنس عربستان به احتضار افتاد، او را گفتند: چه خواهى؟ گفت: خواهم که پیش از آن که بمیرم، حتى به یک دم مانند مردمان کوچه و بازار زندگی همی کنم و هرچه را به چشم جاسوسی ننگرم و بین هرگروهی که در راه من است اختلاف نیافکنم. گفتهاند که لوورنس از مردم نبود و در سالی که مرد به درک واصل گشت.
سخن حکیمان و دانشمندان، مشاهیر…
از سخنان بیل گیتس: اگر مىخواهى که آسوده زندگى کنى، راضى باش که تو را به اُمل بودن و بیکلاسی متهم دارند، به جاى آن که به روزآمدی بستایند، اما تمام شئونات زندگیت را با همراه اندرویدت بکاوند و صورتها از حریم خانهات بردارند و تو خبردار نگردی، چنانچه کدخدا را از دلدرد اهل حرم خبر است و لیکن تو را اطلاعی نیست.
لطیفهها، سخنان نغز و شیرین
سقراط را پرسیدند: کدام درنده، وحشیتر؟ گفت: سران اسرائیل.
نکتههاى پندآموز، امثال و حکم
از امثال آنگلوساکسون و داستانهایشان که از زبان حیوانات گفتهاند: سگى، سگى دیگر را دید که اطلاعاتی کهنه در دهان داشت. گفت: چه اطلاعات سوخته و بیمقداریست! و آن که اطلاعات در دهان داشت، گفت: خدا این اطلاعات را لعنت کند و نیز کسى را که پیش از آن که بهتر از این یابد، آن را رها کند!
حکایات متفرقه، کوتاه و خواندنى
نقل است ظریفی به غربت سخن بر سر هسته میکردی و ۵+۱ را خسته و چنان بود که سحرگاهان روی خوش نشان دادندی و لبخندها زدندی به تفرج، اما شبانگاهان میکروفون در سوراخ دیوار فروگذاردندی و به لطایفالحیل جاسوسی کردندی و خبرها اخذ کردندی به جبر.
از ظریفی دیگر پرسیدند: چگونه است که روی خوش و آب جوش باهم اندر است؟ نگاهی عاقل اندر سفیه کرده و فرمود: حواس ما جمعتر است و در حجرهمان فوت کرده و سوت همیزنیم تا مطلب قابلی دستگیرشان نشود، این بگفت و جام را سرکشید لاجرعه تا حدی که برق خورشید بر چشمانش نشست.
از سعدی علیهالرحمه است:
غریبی گرت ماست پیش آورد
دو پیمانه آب است و یک کمچه دوغ
و چنانچه مؤلف در کنار رود پشت اقامتگاهش سروده:
برجام سربریده و شیپور و موش کور
خورشید ورپریده و چوپان و صد دروغ
جاسوسی و شنود و تماس از سر نیاز
بقال کدخدا و یوقورت و دوکمچه دوغ
ثبت ديدگاه