بابا نان داد

راه راه:

بابا نان داد
چه میگویید؟
کجا نان است این چیزی که نیمش مثل چرم و نیم دیگر
مثل سیمان است؟!
کجا نان است؟! اینکه دشمن دندان انسان است!

***
برای این شبیه نان،
میان این صف جانکاه، شاید نوبت من هم رسد از راه!
ملالی نیست، گر هردم بر آید از نهادم آه!
آری آه…!

***
ملولم! چون عیالم داده فرمان، وقت برگشتن
بگیرم نان
و در من نیست جرئت، جرئت سرپیچی از فرمان!

دو روزی پیش،
به آرامی و نرمی گفتم: ای شاطر!
به نزدیک تنور اینجا، “پزیدن نان” چه دشوار است
بله سنگین ترین کار است!
در این دکان که پر از داد و فریاد و هوار و قال، یا
قیل است
همانا کار تو مانند کار حضرت فیل است!
مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل است!
محبت کن، عطاکن، رحم کن، من کارمندم، پای دربندم!
از آن نان های زیر میز،
آن نان‌های پنهانی
همان‌هایی که می‌دانی!
دوتایی لطف کن، هرچند می‌دانم که آزاد است
و مخصوص کبابی‌هاست!
ولی شاطر چنان چپ چپ نگاهم کرد
که مو شد بر تن من راست!
***
روان گشتم به سوی خانه‌ام سلانه سلانه!
به کله فکر نان شام و صبحانه
هزاران بار در دل، زیر لب گفتم
که این نانی که شاطر می‌فروشاند(!)،
کجا نان است؟
یاقوت و برلیان است!
اگرچه دشمن “فکّین” انسان است!

***
چنین آسان مریز آن را درون ظرف نان خشک!
عیالا! این چنین ارزان مپندارش!
شما هم ای خریداران نان!
گر لابلای نان‌تان گاهی کلوخ و سنگ و پشم و تخته و چوب است،
مبادا دورش اندازید!
کلوخ و پشم و “غیره” را نمی‌دانم،
ولیکن سنگ، بهر “سنگدان” آدمی خوب است!

تهران- “علی ناصری”

طنز بابا نان داد – منتشر شده در مجله طنز گل آقا – سه شنبه ۲۰ فروردین سال ۷۰ – شماره اول

ثبت ديدگاه




عنوان