بیوگرافی عمران صلاحی
از جوادیه تا استانبول!

راه راه: عمران صلاحی در دهم اسفند سال ۱۳۲۵ در امیریه تهران دیده به جهان گشود. تحصیلات ابتدایی خود را در شهرهای قم، تهران، و تبریز به پایان رساند. نخستین شعر خود را در مجله اطلاعات کودکان به سال ۱۳۴۰ چاپ کرد. پدر خود را در همین سال از دست داد.

خودش درباره شروع کار طنزنویسی‌اش می‌گوید:
«ماجرای طنزنویسی من این جور شروع شد که منزل پدری من در جوادیه بود. یک خانواده بسیار فقیر. من معمولاً در پیاده‌روی‌های روزانه‌ام خیلی چیزها از داخل جوی آب و کنار دیوار پیدا می‌کردم. مخصوصاً همیشه دنبال روزنامه و مجله بودم، و هر جا یک تکه روزنامه پیدا می‌کردم آن را برمی‌داشتم، تمیزش می‌کردم و می‌خواندمش. یک روز از داخل جوی چهار صفحه از یک روزنامه را پیدا کردم که اسمش «توفیق» بود. تا آن موقع نمی‌دانستم توفیق چیست. آن را بردم خانه و خاکش را پاک کردم و خواندم. خیلی خوشم آمد. تصادفاً نشانی توفیق در آن چهار صفحه وجود داشت. آن موقع من با یک دوچرخه قراضه به مدرسه می‌رفتم و بچه‌های جوادیه سنگ می‌انداختند و پره‌های دوچرخه‌ام را می‌شکستند و دنبالم می‌کردند. یک روز من از زبان بچه‌های جوادیه شعر گفتم و برای توفیق فرستادم با این مضمون:
«من بچه جوادیه هستم آهای کاکا
ناراضیند خلق ز دستم آهای کاکا»
۶۱۹۴۸۴۳۳۴۱۷۶۰۹۱۴۷۹۵۰

و به همراه یک کاریکاتور آن را برای توفیق فرستادم. مدت‌ها گذشت و یک روز از توفیق نامه‌ای به دستم رسید. در نامه کلی تشویق شده بودم و فهمیدم مطالبم در توفیق چاپ شده است و آنها انتظارداشتند من به دفتر مجله بروم. من هم یک روز با دوچرخه قراضه‌ام به دفتر توفیق در خیابان استانبول رفتم، با ترس و لرز و خجالت فراوان. آنها باور نمی‌کردند که این شعر سراپا شیطنت را من گفته باشم. تصادفاً آن روز جلسه هیأت تحریریه بود و مرا به آنجا بردند. در جلسات تحریریه به سوژه فکر می‌کردند. یک خبر را جلو من گذاشتند و من هم سوژه فکر کردم. خلاصه تصادفاً همه سوژه‌هایم تصویب شد و خیلی تشویق شدم. البته این را هم بگویم که توفیق بیشتر از کاریکاتور من خوشش آمده بود و من را به آتلیه فرستاد که آقای درم‌بخش و پاک‌شیر هم آنجا بودند. ولی من خودم حس کردم آمادگی بیشتری برای شعر و مطلب دارم. از سال ۴۴- ۴۵ رسماً در هیأت تحریریه توفیق که آن زمان کوچک‌ترین عضوش من بودم، مستقر شدم. از این زمان طنزنویسی من شروع شد.»

صلاحی به سراغ پژوهش در حوزه طنز نیز رفت و در سال ۱۳۴۹ کتاب طنزآوران امروز ایران را با همکاری بیژن اسدی‌پور منتشر کرد که مجموعه‌ای از طنزهای معاصر بود. او شعر جدی هم می‌سرود و نخستین شعر او در قالب نیمایی در مجله خوشه به سردبیری احمد شاملو در سال ۱۳۴۷ منتشر شد.
صلاحی سپس در سال ۱۳۵۲ به استخدام رادیو درآمد و تا سال ۱۳۷۵ که بازنشسته شد به این همکاری ادامه داد. او همچنین سال‌ها همکار شورای عالی ویرایش سازمان صدا و سیما بود. او در سال ۱۳۵۳ با طاهره وهاب‌زاده ازدواج کرد که حاصل این ازدواج دو فرزند به نام‌های یاشار و بهاره‌ است.

عمران صلاحی با مجله گل‌آقا نیز همکاری داشت و با اسامی مستعار ابوقراضه، بلاتکلیف، کمال تعجب، زرشک، تمشک، ابوطیاره، پیت حلبی، آب حوضی، زنبور، بچه‌ی جوادیه، مراد محبی، جواد مخفی، راقم این سطور و… در گل‌آقا می‌نوشت و با نشریاتی چون دنیای سخن و بخارا نیز همکاری پیوسته داشت.
عمران صلاحی ساعت ۴ عصر ۱۱ مهر ماه سال ۱۳۸۵ با احساس درد در قفسه سینه راهی بیمارستان کسری شد و از آنجا به بیمارستان توس منتقل شد و در بخش سی‌سی‌یو بستری شد. همان شب پزشکان از بهبود وضعیت وی قطع امید کردند و سحرگاه از دنیا رفت.

bookiha-47

کتاب‌های عمران صلاحی:
طنزآوران امروز ایران با همکاری بیژن اسدی‌پور (۱۳۴۹)
گریه در آب (۱۳۵۳)
قطاری در مه (۱۳۵۵)
ایستگاه بین راه (۱۳۵۶)
هفدهم (۱۳۵۸)
پنجره دن داش گلیر (۱۳۶۱، به زبان ترکی آذربایجانی)
رویاهای مرد نیلوفری (۱۳۷۰)
شاید باور نکنید (۱۳۷۴، چاپ سوئد)
یک لب و هزار خنده (۱۳۷۷)
حالا حکایت ماست (۱۳۷۷)
گزینه اشعار (۱۳۷۸)
آی نسیم سحری (۱۳۷۹)
ناگاه یک نگاه (۱۳۷۹)
ملا نصرالدین (۱۳۷۹)
از گلستان من ببر ورقی (۱۳۷۹)
باران پنهان (۱۳۷۹)
هزار و یک آینه (۱۳۸۰)
آینا کیمی (به زبان ترکی آذربایجانی، ۱۳۸۰)
تفریحات سالم
طنز سعدی در گلستان و بوستان
زبان‌بسته‌ها (منتخبی از قصه‌های حیوانات به نظم)
عملیات عمرانی
خنده سازان و خنده پردازان
موسیقی عطر گل سرخ
مرا بنام کوچکم صدا بزن

omran-salahi

شعری از مرحوم صلاحی:

به زمین و زمان بدهکاریم
هم به این، هم به آن بدهکاریم
به رضا قهوه‌چى که ریزد چاى
دو عدد استکان بدهکاریم
به على‌ساربان که معروف است
شترِ کاروان بدهکاریم
شاخى از شاخ‌هاى دیو سفید
به یلِ سیستان بدهکاریم
مثل فرّخ‌لقا که دارد خال
به امیر ارسلان بدهکاریم
نیست ما را ستاره‌اى، اى دوست
که به هفت آسمان بدهکاریم
مبلغى هم به بانکِ کارگران
شعبۀ طالقان بدهکاریم
این دوتا دیگ را و قالى را
به فلان و فلان بدهکاریم
دو عدد برگ خشک و خالى هم
ما به فصل خزان بدهکاریم
هم به تبریز و مشهد و اهواز
هم قم و اصفهان بدهکاریم
به مجلات هفتگى، چندین
مطلب و داستان بدهکاریم
قلّک بچه‌ها به یغما رفت
ما به این کودکان بدهکاریم
مبلغى هم کرایه‌خانه به این
موجرِ بدزبان بدهکاریم
پیروى کرده‌ایم از دولت
به تمام جهان بدهکاریم

ثبت ديدگاه