موضوع انشا: جنبه
بلند شو بیجنبه
۱۰:۰۸ ب٫ظ ۱۸-۰۶-۱۴۰۲
موضوع انشا: جنبه
خانم اجازه! جنبه خیلی چیز خوبی است. ما خانوادتاً باجنبه و شوخ هستیم. فقط متاسفانه خانواده عمهمان زیاد جنبه ندارند. مثلا آن دفعه پسرعمه بزرگمان سعید، داخل چهارچوب پنجره رو به حیاط نشسته بود و داشت با نامزدش حرف میزد که ما هم برای شوخی از پشت هلش دادیم و او دو طبقه پایین افتاد و مثل خمیربازی چسبید به زمین. ما خیلی خندیدیم؛ ولی سعید بهخاطر بیجبنه بودنش هرچه بهش میگفتیم پاشو، پا نمیشد و همانطور که روی زمین خوابیده بود با گریه میگفت نمیتوانم پاهایم را حس کنم! برادر بزرگمان میگوید سعید خیلی بیجنبه است و جنبه شوخی ندارد. او آنقدر سوسول است که حتی بعد از آن اتفاق هم هیچوقت بلند نشد و با ویلچر اینور و آنور میرود.
یا آن یکی پسرعمهمان، مسعود؛ او هم خیلی بیجنبه است. مثلا آن روز که رفته بودیم سیزدهبهدر، من برای شوخی یواشکی نوک یک چوب را کنار گوشش گرفتم و صدایش کردم. وقتی صورتش را برگرداند چوب تا ته رفت توی چشمش. او چشمش را گرفت و شروع کرد به جیغ زدن و بیجنبه بازی در آوردن! حالا درست است که یکی از چشمهایش را از دست داد؛ ولی این دلیل نمیشود که آدم آنقدر بیجنبه باشد!
حتی شوهرعمهمان هم بیجنبه است. شوهرعمهمان یک سبیل دارد اندازه بهنام بانی. او خیلی روی سبیل حساس است و شخصیت لوراکس را خیلی دوست میدارد، حتی بیشتر از عمهمان. وقتی پسر عمهمان برای اولین بار سبیلش را زد، شوهرعمهمان تا دو هفته با او حرف نمیزد. او خیلی بیجنبه است. مثلا آن روز که خواب بود ما یواشکی رفتیم و برای شوخی یک ترقه سیگاری توی دهانش انداختیم. بعدش خیلی خندیدیم. سبیلش مثل مشعل آتش گرفته بود. از آن روز به بعد از آنجایی که او و بچههایش خیلی بیجنبه هستند با ما قطع رابطه کردند!
پدرمان میگوید تقصیر خودش نیست و ارثی است، چون پدرِ شوهرعمهمان هم بیجنبه بود. مثلاً یک روز وقتی پدرِ شوهرعمهمان آمده بود خانه بابابزرگمان، ظهر که خواب بود ما برای شوخی چندتا قابلمه بردیم و آنها را محکم کنار گوشش به هم کوبیدیم و چون بیجنبه بود، الان یازده سال است که در کما است و دکترها میگویند زنده ماندن یا نماندنش در یک هالهای از نمیدانیم چی است.
در آخر باید بگویم که جنبه خیلی چیز خوبی است؛ ولی متاسفانه بعضی از مردم بیجنبه هستند. امیدوارم روزی برسد که همه مردم جنبه شوخی را داشته باشند. این بود انشای من.
ثبت ديدگاه