اِسی
۱۱:۰۴ ب٫ظ ۲۴-۰۷-۱۴۰۲
گفتم که: جیز میشوی و ریز میشوی
چون برگهای مُردهی پاییز میشوی
گفتم: همیشه صاف نمیمانی ای اِسی!
چون کاغذِ مچاله روی میز میشوی
این شادیِ موقّتِ تو میرود به باد
با گریههای تلخ غمانگیز میشوی
پوشک برای غرّشِ موشک چو مرهم است
آن لحظهها بپوش که لبریز میشوی
بفروش! چون که گنبدِ تو آبکش شده!
عینک بگیر و مایو که تجهیز میشوی
دیدی چگونه له شدی و سوختی زیاد؟
من گفتمت اِسی که فلان چیز میشوی…
ثبت ديدگاه