کار خودشونه‌ای از دل اروپا
آرامش محض

خط راه‌آهن ویتنبرگ-روز-داخل تاکسی
[صدای رادیو می‌آید:]
حدود ۲۵۰ کارگر انبارهای آمازون، روز جمعه سیاه در «لایپزیگ» آلمان اعتصاب کردند.
 
[راننده صدای رادیو را کم می‌کند]
– it is all their own work.
+ عه، شما ایرانی هستین؟
– آره داداش. از کجا فهمیدی؟
+ آخه فقط یه راننده تاکسی ایرانی می‌تونه حتی توی آلمان بعد از هر خبری، بگه کار خودشونه!
[راننده نگاه عاقل اندر سفیهی به مسافر می‌اندازد]
– خب هست دیگه. اینا دیدن مردم فقط می‌رن از سوپری سر کوچه خرید می‌کنن، می‌خوان جلب توجه کنن. اگرنه واسه چی باید تو اروپا کسی اعتصاب کنه؟
+ البته آمازون ۱۴۶ میلیون کاربر فعال داره‌ها!
– همووون. تازه من شنیدم مدیر شرکتشون همه پولش رو در راه کارگرای کارخونه‌ش خرج کرده.
+ البته فکر نکنم. چون همین الان رئیسشون جزو ۵ تا ثروتمند جهانه.
– آره دیگه. کارگرا رو هم دست کم نگیرا. با پول هر سه ساعت کارشون می‌تونن یه بوگاتی بخرن.
+ ولی فکر کنم به کم بودن دستمزدشون اعتراض کردن!
– پس حتما بوگاتی دلشون رو زده!
+ با پوله نمی‌شه یه چیزی غیر از بوگاتی خرید؟
– کلا ببین اینا هر وقت بخوان، هر کاری بخوان انجام می‌دن. الانم دلشون خواسته اعتصاب کنن.
+ البته توی روزی اعتراض کردن که احتمالا می‌تونستن اندازه سه تا بوگاتی پول در بیارن!
– همون دیگه. چون پولدارن اینجوریه! این برجه رو می‌بینی؟ این مال دوماد سردسته اعتصاب‌کننده‌هاست!
+ این برج برلینه!
– تو ببین چقدر پولداره!
+ پس به نظر شما چرا اعتصاب کردن؟
– ببین اینا اگرم بدبختن، در آرامش بدبختن! پول ندارن خرج زندگی‌شون رو بدن؟ خب حداقل در آرامش پول ندارن!
+ پس شما اینجا آرامش دارین…
– آره بابا! آقای خودمم؛ صبح پا می‌شم می‌رم تو آشپزخونه رستوران سر کوچه‌مون ظرف می‌شورم. بعد که تموم شد، تی می‌کشم و سفارشات غذا رو می‌رسونم. بعدشم که تاکسی صاحبخونه‌م رو قرض می‌گیرم و مسافرکشی می‌کنم. آخر شبم در آرامش می‌رم توی زیرپله‌م می‌خوابم. همه کارام هم به جز همین مسافرکشی به تخصصم مربوطه.
+ خب خداروشکر. شغلتون توی ایران چی بود؟
[راننده خیلی آراااام حرف می‌زند]
– متخصص گوارش بودم!

ثبت ديدگاه