احساسِ تکلیف
۷:۴۷ ق٫ظ ۱۷-۰۳-۱۴۰۳
صبحدم با عالمی شور و نشاط
چون شدم بیدار در باغِ حیات
رخت میشُستند گویا در دلم
داشتم احساس تکلیفِ زیات
داشتم احساسِ اینکه بنده هم
مشکلی را حل کنم در این فلات
حس اینکه روی دوش بنده هست
بار رفع مشکلاتِ کائنات
میتوانم وا کنم خیلی گره
چون که هستم بنده دارای سوات
هست زورم هشتصد اسبِ بخار
برق مغزم ششصد و هشتاد وات
با زنم گفتم که هستم عازمِ
ثبت نامِ پستِ رفعِ مشکلات
گفت: ما در مشکل خود ماندهایم
ناگهان زد از فشار خشم قاط
خواستم تا سر بچرخانم کمی
گفت: حاجی کن به حرفم التفات
گر توانایی به رفع مشکلی
رفع کن یک مشکلی از این بساط
چون کنی از خلق رفعِ مشکلی؟
ای به حل مشکلِ خود مانده مات
میروی آنجا و بعد از ثبتِ نام
میشود کارت دلیلِ انبساط
من مُصر بودم، حریف من نشد
داد بر این بحثِ خیلی داغ، کات
بود در فکرم که در این کارزار
میبسازم باقیات الصالحات
خواستم عازم شوم ناگاه گفت:
ناشتایی خوردهای جانم فدات؟!
ناشتایی را زدم، احساس من
رفع شد با یک عدد چایی نبات
ثبت ديدگاه