اندر حکایات شیخ و قطار چین
یه جاده ابریشم ریلی‌مون نشه؟

روزی شیخ استاده بود که مریدان بر وی وارد شدند. 
گفتند: «یا شیخ چه استاده‌ای که…»
شیخ یک‌هو نشست.
مریدان گفتند: «یا شیخ چه نشسته‌ای که…»
شیخ یک‌هو ایستاد.
مریدی گفت: یا شیخ دو دقیقه بشین پاشو نکن ببینیم خاک کدام عالم را باید سرمان بکنیم.
شیخ ریش‌های حنایی‌رنگش را با دست همی ورز نمود و گفت: هووم بنال! 
گفتند: «یا شیخ با خبر گشتیم پلیتیک‌های ایرانی و چینی به مدد معماران و جاده‌سازان، اضافه‌کاری استاده‌اند، راه‌های آبی و هوایی و خاکی کم بود، یک جاده ریلی هم بین ایران و چین کشیده‌اند و عن‌قریب است که به سرزمین خدایان افسانه‌ای، یونان هم وصل شود».
شیخ گفت: چی میییگییی؟ مگر می‌شود؟
گفتند: یا شیخ حتی می‌گویند قطاری یک هفته پیش از چین راهی شده است و عن‌قریب است به ایران برسد و حتی از ایران نیز قطاری به سمت آن چشم‌بادامی‌ها راهی شده است.
شیخ لبخندی کجکی زد و گفت: دیدید گفتم دیر یا زود باید fatf را بپذیریم.
مریدی گفت: یا شیخ مگر نمی‌دانی ما همه آن را پیش‌تر در زمان صدارت‌تان پذیرفتیم به جز دو سه بندش، افاقه نکرد. 
شیخ به نشانه پیروزی بالا پرید و گفت: می‌دانستم برجام من دوباره زنده خواهد گشت.
مریدی گفت: از آن مگو که گوشتش را گرگان نیویورک به دندان کشیدند و استخوان‌هایش هم طعمه سگان ولگرد حاشیه‌ لندن شده است.
مریدی یواشکی به بغل دستی‌اش گفت: دیدی گفتم  لندن پایتخت فرانسه است! 
بغل دستی‌اش یواش‌تر گفت: خاک تو سرت هنوز نمی‌دونی فرانسه خودش پایتخت نیویورکه!
شیخ گفت: وای به حال معلم جغرافیاتون با این اطلاعات‌تون. ساکت باشید و گوش بگیرید که فکری بیندیشیدم.
مریدان گوش‌های یکدیگر را گرفتند و کمی هم کشیدند!
شیخ گفت: بگویید از دریا زودتر می‌رسید نیاز به قطار نبود.
مریدی گفت: یا شیخ، زمان سفر با قطار نصف کشتی است! 
شیخ گفت: پس بگویید چینی‌ها نمی‌توانند با قطار بیایند، در راه می‌شکنند! 
مریدان از این پاسخ به وجد آمدند و با یورش به آشپزخانه شیخ هرچه چینی بود برداشتند و بر سر یکدیگر کوفتند و بشکستند! 
شیخ چون این صحنه را بدید از ترس زنش سر به بیابان‌ بگذاشت و بگریخت!

ثبت ديدگاه