تعقیبِ تعقیب نماز عصر ۴
سمعک

قسمت قبل

یادمه پدربزرگم خدابیامرز خیلی مهربون بود. بقیه‌ی فامیل وقتی من و پسرخاله‌هام دوره‌شون می‌کردیم ناراحت می‌شدن و رفتار‌های غیرمتمدنانه‌ای نشون می‌دادن. ولی پدربزرگم فقط لبخند می‌زد. بعد‌ها فهمیدیم مرحوم سمعکش رو خاموش می‌کرده… 

خدایا! قربون اون شنواییت برم که وقتی با خودم، توی دلم حرف می‌زنم هم می‌شنوی. سمیعا! داشتیم؟ الان میوت کردی ما رو یا دعای ما رو سین می‌کنی و جواب نمی‌دی؟ 

ناسلامتی داریم دعا می‌کنیما! حالا درسته ما یه خبطی کردیم ولی شما دکمه‌ی سمیع بودنه رو نزن دیگه فدات شم!

شیطونه می‌گه برم تهذیب نفس کنم و به مراقبه بپردازم بعد که مستجاب‌الدعوه شدم به سرنوشت بلعم باعورا دچار شم… 

د بده دیگه اون یه میلیون دلارو!

 

 

اللهم إنّی أعوذُ بِکَ… مِنْ دُعاءٍ لا یُسْمَعْ…

خدایا اصلا خوشم نمیاد از دعایی که برات سِند می‌کنم و تیک دومش نمی‌خوره‌ها! 

 

البته می‌دونم به خاطر گناهای خودمه ولی بازم توقعم بالاست. می‌دونی. حیف که خدایی و نمی‌تونم کاری کنم وگرنه بلاکت می‌کردم، اتحادیه بلاک هم راه مینداختم و با بر و بچ ساسپندت کنیم… (خوانندگان گرامی‌! نویسنده داره رسما خطوط قرمز ما رو چنگول میندازه. تا شما برید استغفار کنید از ذنوبی که تَحبِسُ الدُعاتون می‌کنه؛ من یه دونه بزنم پس کله‌ی این پسره یادش بیاد به خاطر اون گناه سر صبحشه که دعاش مستجاب نمی‌شه… حالا البته اونم نبود قرار نبود با دعای تو راننده‌ی روبه‌روییت که با سوبالا اومده تبدیل به سوسک بشه!) 

ثبت ديدگاه