چندوقت پیش هم که رفتیم خانه مادربزرگمان کل کشوهای خاله نسترنمان را خالی کردیم تا اسباببازیهایمان را بگذاریم و بعدش دیدیم لپ تاپش را در کشویش لای لباسهایش از دست ما قایم کرده است. ما هم به مادربزرگ گفتیم و مادربزرگ برایمان در لپ تاپش کلی کارتون قشنگ گذاشت.
اما اول، انتخاب، آن مرحلهای را گویند که دانشجو همانند پلنگی در شکار آهو برای گرفتن واحدها کمین کرده است به ساعت مقرر که فرا برسد آنقدر باید روی واحد مذکور کلیک کند که مفاصلش دچار سندروم تونل کوبیتال شوند.
مادرمان برای روز پدر یک لباس خیلی قشنگ که پر از مرواریدهای رنگی رنگی بود از مغازه دخترخالهاش که اسمش مزون است خرید که البته چون پول توی کارتش تمام شده بود به بابایمان زنگ زد که برایش پول بریزد.
شاگردان چون این پیشنهاد را شنیدند گریبان پاره کردند و داشتند به سمت بیابان میدویدند که ناگهان منکری گفت صورتی پاستیلی؟ رنگ گنبد؟ مگر کلیسای سنت باسیل روسیه است؟ باور میکنید؟ مریدان چون این بشنیدند بر سر منکر فرو ریختند و ۲۰۰ چوب زدند و پس از آن با حرکت دست شیخ آرام بگرفتند.