شاید یکی از بچه های مسئولای شهرداری از باباش پهپاد مُخواسته و باباش روش نِمِشُده بگه پول نِدِرُم برات بخرُم. رفته ای پهپاد ره برداشته و برده برا بچش. هم مجسمه ره سبک کرده هم جلو بچش شرمنده نِرِفته.
بابام خدابیامرز -که هرچی خاک قبرشه عمر خودم باشه- برام ارث گذاشت... منم از بچگی دوست داشتم اسمم سلطان باشه. دیدم تو شکر و.... سلطان زیاد شده ولی هنوز سکه بی صاحبه!