ادای ورزش

گفت خانم پس چه شد چای و غذای کوفتی
گفتمش کوری مگر دیوانه، ورزش می‌کنم

درد داری

توی کشتی تو قلیان کشیدند
تو از تفریح آنها درد داری

یک‌سال بی‌تو

چو ماهی غرق دریای غمت، چالز
غذایش نان و قدری خاویار است

داغ شهروند

خانه‌ات‌آباد یک تاریخ واضح را بگو
خورده خون خون مرا در لحظه مبهم نزن

قبض گرفتگی!

وقتی پدرت off نکرد اسپیلتش را
یعنی برو خوش باش که دنیا به مراد است