ادویات ایران (۵)
خوان سه و یک دهم رستم

راه راه: فردوسی مشهدی، شاعر قرن چهار اهل منطقه‌ی سیس‌آباد مشهد است که شهرت وی به خاطر شاهنامه می‌باشد. شاهنامه یک اثر عمیق عرفانی نیست. بلکه یک اثر حماسی است که تاریخ اساطیری ایران را روایت می‌کند. رستم دستان که همان اردوان، بزرگترین مرزبان هخامنشی بوده، در شاهنامه نقش اصلی است و داستان‌سرا چنان درباره او حماسه‌سرایی می‌کند که در بخش‌هایی از شاهنامه خود رستم (اردوان) لب به اعتراض باز کرده و می‌گوید: داداش.. دیگه انصافا اینجوری هم نبودم!
هفت خوان یکی از مهیج‌ترین بخش‌های شاهنامه است. کیکاووس توسط دیو سفید ( یا سپید، ما از آخر نفهمیدیم فرق بین سفید و سپید را !) در مازندران اسیر شده است و رستم برای نجات او راهی می‌شود. در اولین خوان با شیری روبرو می‌شود. رستم که به می‌داند شیر برای استخوان بندی مفید است، آن را جوشانده و می‌نوشد. در خوان دوم با بیابانی روبرو می‌شود( در آن زمان مازندران بیابان داشته) از بیابان عبور کرده و بالاخره در خوان ششم با دیوی با موهای بلند، ناخن دراز واه واه و واه، به نام ارژنگ روبرو شده و بعد از کشتن او در خوان هفتم دیو سپید را می‌کشد.
اما گروه تحقیقاتی ما هنگامی که در کتابخانه ملی بر روی “الگوی رشد درخت گلابی” تحقیق می‌کرد به نسخی خطی از شاهنامه برخورد که حاوی بخش‌هایی منتشر نشده بود. مثلا بین خوان سه و چهار، داستانی نقل شده که تاحالا هیچ‌کجا نقل نشده و ما برای اولین بار آن را برای شما نقل می‌کنیم. در این داستان اژدهایی از چین به بازاریان ایران حمله کرده کار و کاسبی آن‌ها را نابود می‌کند و رستم به جنگ وی می‌رود. چون این داستان چسبیده به خوان سوم بود و از یک طرف هم خوان چهارم نبود، با نام “خوان سه و یک دهم رستم” شناخته می‌شود. که شما را به خواندن این داستان شگفت‌انگیز دعوت می‌کنیم.

نبرد رستم و اژدهای چینی

به نام خداوند جنس آفرین
فرستنده‌ی پول روی زمین

خداوند بازار پر ازدحام
درونش پر از مشتری‌های خام

بخوانم برای شما داستان
از افسانه‌های خوش باستان

که رستم شبی اسب تیمار کرد
چو شیری ژیان عزم بازار کرد

پیاده خودش بود همپای اسب
زنش هم نشسته به بالای اسب

برفتش به پاساژ اسفندیار
همان کاسب و آدم مایه‌دار

چو آخر به پاساژ ایشان رسید
به جز خاک و خون چیز دیگر ندید

پر از خون و فریاد پیر و جوان
تنِ کاسبان سُرخ چون زعفران

تنِ پله برقی پر از خاک و اشک
و اسفندیاری به یک سو چو کشک

همه کاسبان زخمی و لَنگ لنگ
ز دامان رستم گرفتند چنگ

که یک اژدهایی به ما حمله کرد
ندانی که آمد در اینجا چه کرد

سرش مثل شیر و تنش مثل مار
دو چشمش چو فیل و دهانش چو غار

از این اژدهاهای چینی بوَد
که در سینماها ببینی بوَد

جهان را دهانش چو تا وا کند
ز اجناس چینی چو دریا کند

به یک لحظه بازار ما را گرفت
همه کار و دنیای ما را گرفت

اگر اژدها را نگیریم جان
ز تولید ایران نماند نشان

چو بشنید رستم لبش غنچه کرد
ندانی که با صورت خود چه کرد!

برفتش در منزل اژدها
صدا زد که لطفا دم در بیا

‌به فرمان مردم چو شیر آمدم
به سوی تو با هفت تیر آمدم

که بر خاک ایران چو تو اژدهاست
همه کار ایرانیان بر فناست

چنین گفت و آن‌گاه جیغی کشید
به گرز گران گردنش را برید

از آن حمله و ضربه‌ی موشکی
بیفتاد و مُـرد اژدها مفتکی

چو شد گرز رستم بر او کارگر
بزد بوسه بر دست او کارگر

۲ Comments

  1. گرد آفرید ۱۴۰۲-۱۱-۲۰ در ۱۱:۴۶ ق٫ظ- پاسخ دادن

    عالیییی?

  2. 인 촌운 ۱۳۹۶-۰۳-۱۲ در ۶:۱۴ ب٫ظ- پاسخ دادن

    هم شعر هم متن عالی بودن خدا قوت

ثبت ديدگاه