هرتسل که میزان از جانگذشتگیِ یهودیها را دید، سرش را تکانتکان و نفسش را بیرون داد و گفت: «ما رو باش روی دیوار کیها یادگاری مینویسیم.» سپس خودش «یا گوساله سامری»گویان به سمت سوراخ موش دوید و فریاد میزد «نامردید اگر برای من جا باز نکنید.»
از همین روی تمام اوامر دیکته شده شاه را واو به واو انجام میداد. حتی جاهایی را که جا میماند، با گفتن «آقا اجازه! جا موندیم. میشه تکرار کنید» تقاضای اوامر مجدد میکرد.
قضیه در خاندان سلطنتی به این صورت بوده که بزرگترها بالای سر قنداقه شاهزاده یا پرنسس تازه متولد شده میایستادند و بچه که زبان باز میکرد و میگفت:«اَقِّه» میگفتند:«قبرس استعمار شود.» یا بچه که میگفت:«مااا» ظنی به مامان گفتن بچه نمیبردند و میگفتند استعمار «مالزی» را میخواهد.