آن‌جا که باید شنا کردن را بر کشتی‌سواری ترجیح داد

مصیبت الکترواپتیکی مادون قرمز

حکیمی در آن کشتی بود. ملک را گفت: «من کارم این است. در کشتی‌ها می‌نشینم و غلامان بی‌قرار را خاموش می‌کنم و پولش را می‌گیرم. شش ماه هم گارانتی دارم بسپاریدش به خودم.»

تلاش‌هایی برای سربه‌راه کردن اختلاس چشیدگان

سربه‌راه شوندگی

قاضیا! این نوجوان از باغ زندگانی برنخورده، اخلاق خداوندی چنان است که به بخشیدن بر او منت نهد....» که نوجوان میان کلامش پرید و گفت: «نخورده خودت باشی و آبا و اجدادت. ناسلامتی مرا از جکوزی ویلای پدرم به اینجا آورده‌اید.»

از کرامات خواجه‌ دیپلماست

فن مذاکره

قصه سر شب

آقا گرگه