اندر حکایت برق و اکسیژن

خاموش باش

فرمان دوم هم خاموش باش بود و رئیس‌الوزرا دستور داد باد و آب و آفتاب را به خدمت حاکم درآورید تا از شر دودزاها خلاص شویم.

حکایتی جدید از روباه و زاغ

حالگیری لیزری

منگوله گفت: «کمکم مفتی نیست! باید دربرابرش تا یک سال پنیرِ لیقوانِ ما را در صفحه‌ات تبلیغ کنی!» روبهک پذیرفت.

اندر حکایت خبرنگاران نورچشمی

خبرنگار یا خبرگریز؟

آورده‌اند در روزگاری که بازار خبربیاران داغ شده بود، عده‌ای بر آن شدند که اخبار را بنگارند؛ اینان در هر کوی و برزن با هر کهتر و مهتری جلوس و برخاست می‌کردند تا اخباری بس دندان‌گیر به چنگ آورده و به رشته تحریر درآورند؛

آن‌جا که باید شنا کردن را بر کشتی‌سواری ترجیح داد

مصیبت الکترواپتیکی مادون قرمز

حکیمی در آن کشتی بود. ملک را گفت: «من کارم این است. در کشتی‌ها می‌نشینم و غلامان بی‌قرار را خاموش می‌کنم و پولش را می‌گیرم. شش ماه هم گارانتی دارم بسپاریدش به خودم.»




عنوان