این کتاب اعتراضیست به افرادی که با خواندن هر حکایت چند لحظه متنبه میشوند و پس از فرستادن آن در گروه فامیل باز هم به همان غلط کاریهای پیشین ادامه میدهند.
عزیزان بدانید که پدر این سیاست و کیاست و مکنت را از سر راه و با زور بازو و تلاش خود، فراچنگ نیاورده بلکه این اندوخته گرانبها را از پدران خود به ارث برده؛ که اگر به زور بازو و تلاش خویشتن توانستن به جایی رسیدن، تراکتور و بولدوزر و گوریل انگوریل جایگاهشان این گونه نبود
تا آمد حرف بزند یکهو راننده داد زد: «آقایون پیاده شن، آخر خطه، رسیدیم استادیوم.» با عجله پیاده شدیم و بعد از خرید بلیت رفتیم داخل استادیوم. هر چه به بلیت و شمارههای رویش و البته شماره صندلیها نگاه کردم ارتباط معناداری به چشمم نخورد! همانجور هاج و واج مانده بودم که یک نفر امد و گفت: «چته، چرا مثل مرغ سر کنده دور خودت میچرخی؟»