همه خوش خیال نشستند سر میز شام پادشاه. هیچکس نمیبیند دار و ندار ما دارد از دستمان میرود! پریروز نتوانستیم آرام بگیریم، به رابط گفتیم به بختیار بگوید خبر مرگش از گارد جاویدان استفاده کند، جهنم و ضرر.
جمع شدند توی استادیوم امجدیه به آن بزرگی و گفتند قانون اساسی! بختیار! خب بیمعرفتها، قانون که ماهم داشتیم. حالا درست است قانونهایمان رِ در لحظه مینوشتیم و هر کار دلمان خواست میکردیم
ژنرال هایزر هم از ایران رفت. هنگ کردیم، مگر هایزر همان روزهای اول ورود خمینی به کشور از مملکت ما فرار نکرده بود؟ نمیدانیم والا، زمام امور از دستمان در رفته.