مادرمان میگوید آدمها گاهی نیاز دارند سفر کنند تا خستگی کارها از تنشان دربیاید. آقا اجازه، ما در این سفر فهمیدیم که گلدستهها هم گاهی نیاز به تغییر هوا دارند و میتوانند برای خودشان جابهجا بشوند.
اما بعد از دانشجویی اگر کارآفرین نشدیم حتما میرویم و با یک کارآفرین مشورت میکنیم. مثلا آن خانومی که چند روز پیش در مترو به آنهایی که ذرهای هم به صندلی نمیرسیدند، جای نشستن میفروخت.
چندوقت پیش هم که رفتیم خانه مادربزرگمان کل کشوهای خاله نسترنمان را خالی کردیم تا اسباببازیهایمان را بگذاریم و بعدش دیدیم لپ تاپش را در کشویش لای لباسهایش از دست ما قایم کرده است. ما هم به مادربزرگ گفتیم و مادربزرگ برایمان در لپ تاپش کلی کارتون قشنگ گذاشت.
البته ما نمیدانیم زدن روی سر و کلّه یعنی چه؟ و این حرف را از شمسی خانم که همسایهمان است و ۵ تا بچه دارد شنیدهایم که داشت به مادرمان میگفت بچههایش روی سر و کلّه همدیگر میزنند.