انشای روز زن

یک چیز زرد که برق می‌زند

مادرم برای اینکه پدرم برایش طلا بخرد می‌گوید که اینها سرمایه است و بعدا می‌توانیم بفروشیم. در این مرحله پدرم از پول ندارم به انقدر پول دارم و طلای کارکرده بگیریم تقییر حالت می‌دهد.

انشا به مناسبت روز پست

جیب متصل به چاه نفت

خدا را شکر نصف دعواهای مادر و پدرمان تمام شده، نصف دیگرش مانده برای وقتی که پستچی می‌رسد در خانه‌مان!

زنگ انشاء

آموزش عربی با پدر

من در اربعین به مادرم کمک می‌کنم غذاهای جورواجور درست کند تا بین این مسافران تقسیم کنیم. ما از آن‌ها پولی نمی‌گیریم. آن‌ها هم در عوض از ما تشکر می‌کنند. مادرم گفته در جواب‌شان بگویم: التماس دعا.
آن‌ها هم معمولا در جواب می‌گویند: باشه حتما، ناعِه‌بوزیارِح‌ هستیم.

انشایی درباره بمب اتمی در هیروشیما

گیم‌پلی یا گیم‌اوت

عکسی که آمد به شکل یک نوع قارچ بود که خودش و اطرافش ابرهای کومولوسی هستند. همان‌ها که شما بیست بار از ما پرسیدید و ما اشتباه جواب دادیم و بعدش آن پس گردنی را نوش جان کردیم. فکر کنیم حالا دیگر یاد گرفتیم.