برگی از خاطرات منشی دربار
۱۲:۰۸ ب٫ظ
۱۸-۱۱-۱۴۰۲
از اینکه بیدارشان کرده بودم بسیار شرمگین شدم، فلذا جلوی میز ایشان زانو زده، عرض نمودم: «من را بکشید سرورم، من لیاقت پادشاه عادلی چون شما را ندارم.» ایشان نیز به من تفقد کرده، دستی بر شانهام گذاشتند و فرمودند:«باشه.»