برگی از خاطرات منشی دربار

بخشش لازم نیست باتومش بزنید

از اینکه بیدارشان کرده بودم بسیار شرمگین شدم، فلذا جلوی میز ایشان زانو زده، عرض نمودم: «من را بکشید سرورم، من لیاقت پادشاه عادلی چون شما را ندارم.» ایشان نیز به من تفقد کرده، دستی بر شانه‌ام گذاشتند و فرمودند:«باشه.»

راه راه ۲۶۶

آپولو از سوی ایران رفت ماه

از خوشی مُردیم در دوران شاه
خوش‌تر از ماها نبوده هیچ‌گاه

آخراشه!