اعترافات تکان دهنده ی یک بازیگر
۱۰:۱۱ ق٫ظ ۲۸-۰۹-۱۳۹۵
مراسم که تمام شد مامور اومد و گفت خانوادم آزاد شدند و خودمم میتونم برم. بعد جاسوییچی رو به خودم داد رو گفت سرکارت گذاشتیم بدبخت، بمبی در کار نبود. من ولی حرفشون رو باور نمیکنم. فکر کنم میخوان جای دیگه ای بترکم تا خونم گردنشون نیوفته برای همین هیچوقت جاسوییچی رو از خودم دور نمیکنم. هیچ وقت!