مریدان چون حلقه زدند، شیخ بیت را برایشان خواند. مریدان گمان کردند شعر از الهامات شیخ است و تا خواستند گریبان بدرند، شیخ فریاد زد: «آرااااااام، آراااااام! این بیت از ما نیست، از شاعری زیرزمینی است که بر واعظان نیز تهمتهای ناروا میزند.»
صرّاف خندهای کرد و گفت: «مگر نشنیدهای که دوش به مجلسِ سِیاسان رفتند و پرسیدند: دلار تا کجا خواهد رفت؟ پاسخ دادند: قیمت دلار ربطی به وزارت اقتصاد ندارد.»
کاروانیان بار و بنه سفر بستند و با چند ده اسب و شتر راهی بیابان گشتند. به عوارضی شهر که رسیدند حکیمی سالخورده بر آنان وارد گشت و گفت: «بایستید که میخواهم شما را پندی دهم.»