کاروانیان بار و بنه سفر بستند و با چند ده اسب و شتر راهی بیابان گشتند. به عوارضی شهر که رسیدند حکیمی سالخورده بر آنان وارد گشت و گفت: «بایستید که میخواهم شما را پندی دهم.»
آن در باب وی به کام نتوانست رسید که قضای ایزد با تضریبها و قلدریهای وی موافقت و مساعدت نکرد. چون به وزیدن بادی سوی دیار ناکجا آباد فرار نمودی و پسرش بر تخت پادشاهی نشاندی.
اما اول، انتخاب، آن مرحلهای را گویند که دانشجو همانند پلنگی در شکار آهو برای گرفتن واحدها کمین کرده است به ساعت مقرر که فرا برسد آنقدر باید روی واحد مذکور کلیک کند که مفاصلش دچار سندروم تونل کوبیتال شوند.
بازرگان گفت: «مادرتان در کشوی آشپزخانه چوب کباب حسینی داشت بروید بیاورید.»
آنها گفتند: «مادر دیر زمانی است به خاطر گرانی گوشت، کباب حسینی نمیپزد و چوبش را هم دیگر نمیخرد.»