درگیر مریدان توام…
۱۰:۰۶ ب٫ظ ۰۳-۱۱-۱۳۹۶
مرید زانوان را از حلق خویش خارج نمود و آب دهانش با آستین پیراهنش پاک کرد و گفت: یا شیخ! ای به فدای اکسیدانت گردم، چندیست که احساس می کنم دیگر تاب و توان ندارم و در کارهای خویش کاهلی نموده ام!