حالا واقعاً آسوده بخواب!

دغل‌باز

از ترس چون روباه پیری که به دنبال کلک بود
نیرنگ بازی کردی و قبل از خطر تدبیر کردی

برگی از خاطرات منشی دربار

بخشش لازم نیست باتومش بزنید

از اینکه بیدارشان کرده بودم بسیار شرمگین شدم، فلذا جلوی میز ایشان زانو زده، عرض نمودم: «من را بکشید سرورم، من لیاقت پادشاه عادلی چون شما را ندارم.» ایشان نیز به من تفقد کرده، دستی بر شانه‌ام گذاشتند و فرمودند:«باشه.»

چاه پهلوی که میگن اینه