سعید: پدربزرگ! عین آرارات و بحرین؟
شاپور: آفرین. دست گذاشتی روی بهترین بلک فرایدیِ پهلوی. توی یکی از این بلک فرایدیها بحرین به اون گرمی رو دادیم به انگلیس. چی بود آخه، یه جزیره فکستنی. آرارات هم که چیه یه کوه بیآبوعلف.
قضیه در خاندان سلطنتی به این صورت بوده که بزرگترها بالای سر قنداقه شاهزاده یا پرنسس تازه متولد شده میایستادند و بچه که زبان باز میکرد و میگفت:«اَقِّه» میگفتند:«قبرس استعمار شود.» یا بچه که میگفت:«مااا» ظنی به مامان گفتن بچه نمیبردند و میگفتند استعمار «مالزی» را میخواهد.
مصدق که همیشه یک کفتر کاکُلبهسرِ نامهرسان برای مکاتبه با آمریکاییها پَر شالش بود، برای حل مساله نفت کفترش را درآورد و نامهای به آیزنهاور، رییسجمهور وقت آمریکا، فرستاد و درخواست وامهای بیشتری کرد. آیزنهاور هم گفت: «داداش! تو فکر میکنی ما صندوق قرضالحسنه باز کردیم؟»