صاحب کارخانه با گفتن «چی؟! خُبه... خُبه... کارگرها خوب با هم خلوت کردین!» به حرکت آنها واکنش نشان داد. از همین روی برای جلوگیری از اینکه کارگرانِ بخشهای مختلف با شعار «نترسید، نترسید، ما همه با هم هستیم!» متحد شوند و با هم خلوت کنند، آنها را در محل کارشان حبس کرد تا با انداختن سوسک بترساندشان
در آن روزگار (اکثریت) مسئولین جوان بودند «هم به دل هم به شناسنامه»، آنها وِلکنشان به میز و صندلی ریاست اتصالی نمیکرد و چُنان از مادیات فارغ بودند که سرانجام جوانیشان به شهادت گره میخورد.
گاهی هم بدون قصد و همانطور هِرتکی و از جهت خنده، با یک «هش»، سر خر را کج مینمودند و بدان سو گسیل میشدند. القصه مملکت بدینگونه پیش میرفت تا سنه ۱۳۵۷ که خر به سمسابی افتاد و بیرونروش پیدا کرد و دیگر به نیکی رکاب نمیداد.