شعر طنز
موسم کتاب
۵:۰۹ ق٫ظ ۲۳-۰۶-۱۳۹۵
راه راه: باز هم موسم کتاب شده
توی فرهنگ انقلاب شده
دهن ناشران پر آب شده
اسم هاشان تمام قاب شده
بر سر و روی این نمایشگاه
جیب ما پر! کتاب ها ارزان !
یک عدد، صفر ها در پی آن
قیمت روی جلد ها؟ به تومان
نرخ ها لحظه لحظه در فوران
آه پی دی اف ای عزیزدلم …
هشصد و نهصد و نود غرفه !
انتشارات عطسه و سرفه
انتشارات ساقه ی خرفه
اسم هایی که در خور عرفه !
مثلا ناشر کلاغ سفید
پختن فست فود ایرانی
نحوه ی خوردن ته رانی !
مرگ در یک خسوف بارانی
زن ابری و مرد سیمانی
فینگیلیش های شعر خاقانی
تازه های کتاب امسالند!
قشر فرهیخته هزار هزار
تازه اقشار دیگرش به کنار
دست در دست هم قطار قطار
هی خرید کتاب و بعد انبار
حمل با چرخ و گاری سیار
کالحماری که یحمل الاسفار
عربی هم بلد نمی باشند …
پی علمند تاب گیسوها
چشم ها، گونه ها و ابرو ها
سلسله، دام، حلقه ی موها
خالکوبیا و تاتوها
می نشینند بر لب جو ها
عاشقانه کتاب می خوانند
بابک و لاله، سوسن و هرمز
بک گراند سیاه با گل رز!
فلسفه، نیچه، پول، مد، قمپز
یقه ی باز، ریش، ورژن بز
دود، سیگار، لوله ی اگزوز
همه شان عارف خدا جویند!
این طرف غرفه های فرهنگی
به چه شور و حضور پررنگی
وضعیت: جمعیت به چه تنگی
با چه دنگی و با عجب فنگی
میخرد سیم کارت ایرانسل
کتب چرم شیک ویترینی
جلد ها دستی است و ماشینی
ضد ضربه، بدون خش بینی
چند دیوان حافظ چینی
ضد تعریق و آب، تضمینی!
چاپ بیست و یکم! نشر دکور!
من و یک بن، مچاله در دستم
شصت تا آگهییست، پیوستم
در پی یک کتاب می جستم
همه را جسته ام دگر خستم
گرچه چیزی نیامده دستم
بنده خیلی کتابخوان هستم
چون منم آمدم نمایشگاه !
ثبت ديدگاه