چگونه نمرات خود را ارتقاءدهیم؟
روباه مکار،کلاغ سوسیس خوار _قسمت اول
۷:۴۸ ب٫ظ ۱۰-۱۱-۱۳۹۵
راه راه:
یکی بود یکی نبود.
روزی کلاغی قالب پنیری دید ولی چون دیگه دانشجو شده بود به دهان نگرفت و زود نپرید. اون برای قدیم ها بود که می رفتند جنس این و آن را بلند می کردند، از وقتی دانشگاه ها در کشور زیاد شده و همه لیسانس گرفته اند دیگر کسی سراغ اینجور آفتابه دزدی ها نمی رود.
خلاصه… کلاغ داشت می رفت پیش روباه که با هم بروند سلف دانشگاه ناهار بخورن، کلاغه معمولا تنها نمی رفت سلف چون جُثه کوچکی داشت و نمی توانست بپرد وسط صف به همین دلیل همیشه با آقا روباهه یا یکی دیگر از دوستان قالطاق خود به سلف دانشگاه می رفت، البته کلاغه از اول این گونه نبود، بعد از آن که در آن قضیه آقا روباهه پنیر دزدیش را ازش دزدید رو به سوسیس خواری آورد و بدجنس بازی اش گل کرد …
القصه آن روز کلاغه و روباهه آمده بودند دانشگاه تا با اعتراض و مالاندن انگشتان ادب بر پاچه اساتید، خود را از افتادن و مشروطی نجات دهند. بعد از ناهار به سراغ اساتید رفتند. استاد اول از آن رو که خیلی انسان خوش اخلاقی بود آن ها را با لبخند به بیرون پرت داد. استاد دوم به آن دو گفت که برگه هایتان را دوباره تصحیح می کنم و اگر نمره ای که گرفتید از نمره ای که من داده بودم بیشتر نشد یکی چهار نمره از هر دویتان کم میکنم، کلاغ و روباه که خود از گندی که بر روی برگه هایشان ریخته بودند، آگاه بودند از استاد دوم تشکر کردند و یکدیگر را به سمت بیرون هدایت نمودند.
استاد سوم استاد خوبی بود اما یکم دوست داشت دانشجویان را تحقیر کند و بعد نمره بدهد ( البته سوء تفاهم نشود، اینگونه اساتید در کشور بسیار نادر بوده و تعدادشان به کمتر از مورچه های روی زمین می رسد، چون اکثر مورچه ها زیر زمین هستند) از این رو هردویشان پایکوبان به سوی دفتر استاد دویدند …
اما اتفاق بسیار بدی رقم خورد، کلاغ و روباه دیر به دفتر استاد مراجعه کرده بودند و پاچه های استاد به شدت توسط افراد قبلی خارانده شده بود و به حد پارگی رسیده بود، به همین سبب استاد بسیار خسته و عصبانی گشته و به هیچ وجه اجازه نزدیک شدن به پاچه اش را نمی داد، ساعت ها گذشت … تمام تلاش ها بی ثمر مانده … تنها یک ندا مانده بود که اندکی قلب روباه و کلاغ را تسلی میداد و آن هم ندای پر امید ” ایشالا از ترم بعد می خونم” بود…
آن دو، دست و بال از پا دراز تر به خانه هایشان برگشتند و خود را با فحش دادن به اساتید و جوک ساختن درباره آنان در تلگرام خالی کردند، این کار قدری باعث می شد تا کم کاری و بی عاری خود را در طول ترم گذشته فراموش کنند و نفس لوامه را خفه نمایند، اما زخمی که در آن روز بر روح لطیف و از زیر کار در رویشان وارد کرد منجر شد که آنان بد جنس تر شوند… به گونه ای که سرنوشت آنان پس از فارغ التحصیلی و وارد شدن به بازار کار بسیار تغییر کرد… سرنوشتی که هیچ کس فکر آن را نمی کرد…
این داستان ادامه دارد…
میشد طنزش رو بیشتر کرد
موضوع خیلی خوبه اما شیرینی طنزش به نظرم کمه
در هر صورت موفق باشید
میشد طنزش رو بیشتر کرد
موضوع خیلی خوبه اما شیرینی طنزش به نظرم کمه
ایده خوب بود
ولی به نظرم قشنگی استفاده از داستانهای قدیمی اینه که با عناصر اون داستانها بازی کنیم و ازشون استفاده کنیم، یعنی بهرحال پنیر تو این داستان نباید حذف بشه، اگر حذفش کنیم دیگه روباه و کلاغ خیلی فرقی ندارن با دو تا دوست همین جوری
اگر پنیر رو یه جوری ربطش میدادید به نمره و استاد و اینا قشنگ تر میشد
مثلا من اگر بودم روباه رو میذاشتم دانشجو و کلاغه رو میذاشتم استاد که نمره نمیخواد بده، دانشجو هم هی میخواد زرنگی کنه و نمره بگیره اما فایده نداره و استاد آخر سر هم پنیر یا لیست نمره یا خلاصه هرچیزی رو نمیده به روباه و روباهه اسگل میشه!