فکر و خیالاتی از ثبتنام انتخاباتی
ایستگاه چهارده، اتوبوس چند؟
۱۲:۳۵ ب٫ظ ۲۴-۰۳-۱۴۰۳
فکر کنید شما یک آدم هستید. در شلوغی و ترافیک خیابان، گیر کردهاید. بعد از کلی دود خوردن و بوق زدن و اعصابخردی، وارد وزارت کشور شدهاید تا به احساس مسؤولیتتان، پاسخی مناسب دهید. فقط کافی است فکر کنید.
کلی جلوی دوربینها، ادا و اطوار درآوردهاید و کلی پول خرج تیم رسانهای کردهاید. یک تیم از هالیوود استخدام کردهاید تا از شما یک بتمن بسازد. به این و آن تکه انداختهاید و حتی از تاکسی اینترنتی استفاده کردهاید تا بروید و به مردم خدمت کنید، چون خدمت در خون شما جریان دارد.
فکر کردید؟ بسیار عالی! حالا فکر کنید صلاحیتتان احراز نشده است. صبح خوابیدید و شب بیدار شدید و دیدید زرشک! یاد نطقهای آتشینتان میافتید. یاد پول تصویربردار و تدوینگر میافتید. یاد کلیدواژههای طلایی میافتید که برای مناظرات آماده کرده بودید. همهاش سوخت.
حالا که خوب فکر کردید، به نظرتان باید چگونه با این اتفاق برخورد کنید؟ آیا برخوردی هم میتوانید بکنید یا فقط میتواند بهتان بَربخورد؟ این همه حس مسؤولیت را کجا میتوانید تخلیه کنید؟ الان باید کمکم سرخورده شوید؛ ولی شما اسم و رسمی دارید. پس چه میکنید؟ بغض، بغض و بغض! ممکن است یک نامه بنویسید و از جمهوریت صحبت کنید، ممکن است تیم رسانهایتان را اخراج کنید و حتی ممکن است بدون دلیل بروید و به ۴ سال دیگر فکر کنید.
بیایید و مجدد فکر کنید که یک آدم هستید. در شلوغی و ترافیک خیابان گیر نکردهاید، چون خدم و حشم با خودتان راه نینداختهاید. وارد وزارت کشور شدید و همان سناریوی قبلی …
بتمن و اینها را ول کنید، شما برای خودتان سوپرمن هستید. ظهر یک روز گرم بهاری، میبینی اِ واقعا دنیای عجیبی شده است. صلاحیتتان احراز شده است. سریع به رفقایتان اطلاع میدهید تا کادر فنی و مشاوران را انتخاب کنند. برنامهای تدوین میکنید و سعی دارید حتما جمعه صبحها به کوه بروید. پشیمان میشوید، زیرا ورزش دشمن سلامتی است. یک پیام در پیامرسانهای داخلی و خارجی (همان صفحهای که اصلا به شما ارتباطی ندارد و توسط طرفدارانتان مدیریت میشود؛ همان را میگویم!) میگذارید.
به گروه مشترک و چتهای خصوصی با کاندیداهای رقیب سر میزنید و موارد منکراتی و دوپهلو را پرینت میگیرید. به پسر بزرگتان میگویید ماشین را مکانیکی ببرد و از او بخواهد حداقل موتور را تقویت کند تا هنگام گاز دادن، سر و صدای زیادی به راه بیندازد. در همین حین که پسرتان ماشین را میبرد، شما به کارنامه خود نگاه میکنید و خیلی خوبها را جدا میکنید. فریبرز جاکاتیان را مسؤول ساخت مستندتان میکنید تا با کاتهای پیدرپی و نامنظم به کارتان بیاید؛ درست است وی حرف مفت زیادی زده و از دفترکار ۶ هکتاریتان مستند ساخته است؛ ولی خوب کات میدهد.
حالتان چطور است؟ الان خوشحال و شنگول هستید؟ بیایید یک بار دیگر فکر کنید یک شورا هستید. سخت نیست، فکر کنید بیشتر از یک نفرید. وظیفه شما احراز صلاحت افرادی شبیه به ۲ انسان قبلی است. اگر متوجه نمیشوید، هر کدام از موارد بالا را چندین بار فکر کنید، این بار راحتتر است.
بوی احساس مسؤولیت این همه آدم فضا را گرفته است. اتاق پر از بوی مسؤولان شده است. یکیشان خیابان قُرُق کرده و دیگری میخواهد پرنده باشد. چند نفر دارید که یک مدت جلوی دوربین نبودهاند و دلشان تنگ شده است. ۲ نفر امضای پدر و مادرشان را نیاوردهاند و یکی دیگر، معلوم است خودش امضا کرده است. هر روز هم از شورای شما لیستی غیررسمی بیرون میرود و شما تعجب میکنید که اصلا مگر اینها هم ثبتنام کرده بودند؟ میدانید اگر صلاحیت برخی احراز نشود، شاکی میشوند و دیگران در گروه مسؤولان، مسخرهشان میکنند.
به نظر میرسد خوب فکر کردهاید و مغزتان درد گرفته است. الان که جای هیچ کدام نیستید، فکر نکنید. ببینید علیه کدام کاندیدا میتوانید نفرتپراکنی کنید و در صفحات مجازی لایک و کامنت بگیرید. از نردبان یک کاندیدا بالا بروید و تا میتوانید پاک و قدیس نشانش دهید. دیگر کافی است! شما یک حمال رسانهای هستید.
ثبت ديدگاه