سرانجام دخالت در کار بزرگان
تا سه نشه بازی نشه
۱۰:۰۱ ق٫ظ ۰۵-۰۳-۱۴۰۴
آوردهاند که یکی از ملوک اداره برق، مشاوری آورد. از او خواست تا برای جلوگیری از مصرف بیش از حد برقِ یکی از بانکهای مُلک راهی بیابد. شوربختانه مشاور را با پارتی به دیوان آن مَلَک آورده بودند و مشاور را عقل و درایتی کافی نبود. مشاور گفت: «جزای چنین بانکی این باشد که فردا برقش را یک ساعت قطع کنید. جوری قطع کنید که مشتریان بانک درحین ورود لای در برقی بانک بمانند. کلیه خدمات واریز پول به حساب مشتریان ساسپند شود و و رئیس بانک در اتاقش دچار خاموشی شود و سوسکها احاطهاش کنند. پس از آن نیم ساعت وصل کنید. سپس دوباره به گونهای سادیسموارانه دوباره برق را به مدت یک ساعت قطع کنید و این کار را تا ۳ بار انجام دهید تا حساب کار دستشان بیاید.»
موثر نیفتاد. مشاور را حاضر کردند و خواستند زبان از حلقومش بیرون بکشند. مشاور به لرزه افتاد. ملتمسانه تمنا کرد و گفت راهی دیگر اندیشیده است. گفت: «امروز با همه خدمتگزاران خود بروید پشت شیشه بانک و با سنگ یک شیشه بانک را پایین آورید. هنوز خردههای آن را جمع نکرده، شیشه بعدی را با اصابت کله خود به شیشه پایین آورید تا خفنتر جلوه کنید و این کار را تا سه بار تکرار کنید تا کمتر مصرف کنند.»
این راه هم موثر نیفتاد. مشاور را کشتند. یکی از خدمتگزاران گفت: «به جای گوش کردن به حرف این ابله، بهتر نبود با ردههای بالاتر همان بانک سخن میگفتیم و اگر مفید نمی افتاد، از بانک مرکزی که حاکم بر آنهاست کمک میگرفتیم؟»
حاضران او را به سخره گرفتند. ادایش را در آوردند و سه بار این کار را تکرار کردند تا دیگر در کار بزرگان دخالت نکند.
ثبت ديدگاه