انشا به مناسبت روز پست
جیب متصل به چاه نفت
۱۲:۰۰ ب٫ظ ۱۹-۰۷-۱۴۰۳
به نام خدا
انشایم را آغاز میکنم، مادر ما خیلی به خرید علاقه دارد و همیشه برای رفتن به بازار با پدرمان بحث میکند و همیشه پدرمان میگوید: «زن مگر جیب من به چاه نفت وصل است؟» آقا اجازه؟ چاه نفت به جیب هم وصل میشود؟ جیب بو نمیگیرد؟ خیس نمیشود؟ بقیه اذیت نمیشوند از بوی جیب؟!
نمیدانم!
یکروز زریخانم مادرمان را نصیحت کرد و گفت چرا سفارش اینترنتی نمیدهی؟ که سر بازار رفتن با شوهرت نجنگی؟! و چند پیج لباس و کفش و کیف و زیورآلات به او معرفی کرد.
خدا را شکر نصف دعواهای مادر و پدرمان تمام شده، نصف دیگرش مانده برای وقتی که پستچی میرسد در خانهمان!
زریخانم به مادرمان گفته حتما سفارشهایی بده که پرداخت در منزل باشد که شوهرت گیر کند و پول بدهد! زری خانم سفارش دیگری هم داشته گفته همیشه وقتی پستچی میرسد خانه را ترک کن که نصف دیگر دعواها هم تمام شود.
ولی آقا یک مشکل بزرگ هست که پست با مادرم همراهی نمیکند، یعنی پست میخواهد همراهی کند ولی یکطورهایی نمیشود؛ هرچه مادرمان سفارش میدهد به یکجاهایی میرود که پیدا کردنش از پیدا کردن سیبزمینی سرخکردههای جاسازهای کابیت هم سختتر است.
یا صاحب پیج جنس را نمیفرستد یا دیر میفرستد، یا میفرستد به پست نمیرسد یا به پست میرسد، پست دوست ندارد بفرستد، یا پست میفرستد به شهر ما نمیرسد، اگر هم برسد قاراشمیش میشود و رسیدن بسته با خداست پیداکردنش هم با خداست، یا بسته به پستچی نمیرسد یا پستچی به ما نمیرسد، اگر هم رسید پدرم به حساب ما میرسد!
این بود انشای من
ثبت ديدگاه