داستان جزیره گنج(ورژن وطنی)- قسمت سیزدهم
قصه های جزیره| سلبریتی مردم نهاد
۱:۱۳ ب٫ظ ۰۲-۰۶-۱۴۰۰
راستش دارم به این نتیجه میرسم که پدرم خالی بسته تا شر مرا از سر مادرم کم کند. چون از علاقه وصف ناشدنی من به پول هم خبر داشت، قضیه دلار را مطرح کرد. اینجا ولی روز به روز بیشتر پول کم میآوردم و زیر بالش و لای رختخوابهای مادرم هم در دسترس نبود که چاله چولههای زندگی را با آن پرکنم. تصمیم قطعی گرفتم که از جزیره بروم. هرچند اولین بار نبود که در زندگیام تصمیم قطعی میگیرم و سر نیم ساعت اول منصرف میشوم ولی این بار دیگر واقعا قطعی بود. یعنی اگر میخواستم بمانم هم نمیتوانستم. پولم نمیرسید. همین هفته پیش که مسئول بلندپایههای جزیره از گشایش حرف میزدند، توانستم با حقوق یک ماهم دویست گرم گوشت پرچربی استخوان دار بخرم. آن را هم برای جلب توجه دختر همسایه، انداختم جلوی سگش، گینگیل. البته نمیدانم چرا سگه هار شد و دنبالم کرد. فکر کنم بوی چربی گوشت اذیتش کرد. القصه، بار و بندیلم را سوار یکی از فیلهای خط ساحل کردم و به راه افتادم. به یکی از قایقرانها آدرس دادم تا مرا برساند.
-خب پسر جون ویزات کو؟
-ویزا؟! من همینجوری سرم رو انداختم پایین اومدم اینجا، کسی ویزا نخواست، الان فقط بذارید برم…
-بدون ویزا اومدی؟ خب پس این قبض جریمه رو هم بگیر پرداخت کن، ویزاام بگیر بیا. عوارض خروجم باید بدی.
هرچند هیچی در این جزیره آدمیزادی نبود ولی از نظر قبض و جریمه و کلا هرچه دریافت کردنی بود، خوب کار میکرد.
-چه خبره آقا؟ جریمه چی؟
-الان میدونی خروجت چقد هزینه میذاره رو دست جزیره؟ استهلاک قایق من هیچی، تو که بری مردم چی فکر میکنن راجع به جزیره؟ فکر میکنن اینجا بد بوده که داری میری. میدونی چه بلایی سر ارزش سهاممون میاد.
-خب بده که دارم میرم ولی قول میدم به هیشکی هیچی نگم.
-که گفتی اینجا بده. بیا اینم پرداخت کن واسه مکدر کردن خاطر مسئولین.
چون پاچهام جای بیشتری برای فرو کردن قبوض نداشت، از تصمیمم منصرف شدم و به غارم برگشتم.
در راه برگشت، جمعیت زیادی را دیدم که دور یکی از بازیگران جزیره جمع شدند و سعی میکنند جلوی خودسوزی او را بگیرند. البته از اینجا که من ایستاده بودم خبری از بنزین و آتش و فندک و اینها نبود. جایم را عوض کردم ولی باز هم خبری نبود. باز که داشتم جابجا میشدم تا آلات خودسوزی را ببینم پایم به چیزی گرفت و روی جمعیت افتادم. پس از خوردن یک کتک مفصل، از یکی از کسانی که داشت اتفاقات را با موبایلش مستند میکرد پرسیدم: آقا قضیه چیه؟ چرا خودش رو نمیسوزونه پس؟
-چون از اینجا باید بره سر صحنه، بسوزونه که نمیرسه به فیلمبرداری. بخاطر ما مردم!
-خب پس چی میگه؟ پاشه بره دیگه
-بخاطر ما مردم دیگه. داره به زیاد شدن عوارض خروج اعتراض میکنه.
-آها. مردم رفت و آمدشون زیاده پس؟
-نه ما پولمون کجا بود بریم بیایم؟ خانمش قراره تو جزیره بغلی فارغ بشه، هرچی داشته داده واسه بیمارستان، عوارض خروج کم آورده!
-آها فکر کردم بخاطر مردمه
-آره دیگه برای ما خیلی مهمه نی نی سلبریتی محبوبمون، خارجی باشه! وای جونم، موهای بورش رو…
ثبت ديدگاه