روایتی از عصری با طنزپردازان
نان های نطنز

راه راه: تنها خانمِ جلسه بودم.زودتر از بقیه رسیدم بودم.آنقدر که اگر زمین زیر پایم مذاب بود می رفتم داخلش محو میشدم تا برنامه شروع شود.
داشتند سیم کشی می کردند تاسیستم صوتی برای برنامه راه بیفتد.میخواستم ببینم چهره آشنا وجودداردیا نه.اما منصرف شدم.ترجیح دادم سرم توی کتاب باشد و فقط بشنوم
چند لحظه ای یکبار،نگاهم را میچرخاندم تا به محض آنکه صحنه خالی شد چشمی بیاندازم به نان سنگکی که به دیوار زده بودند برای دکور.
راستش نگران بودم.باد کولر مستقیم رویشان بود و داشت خشک شان می کرد.حالا این هیچ، نهایت میشد آن را زددر ظرف آب و نرمش کرد.نگرانی اصلیم درباره اندازه نان‌سنگک ها بود. بزرگ بودند اماباحساب من اگرتمامِ صندلی ها پر شود و بخواهند به اندازه مساوی به همه نان بدهند به هر کدام اندازه یک بندانگشت نان میرسید.البته در این اوضاع امروز که نمیشود حتی یک نان و تخم مرغ خرید هم، نان اندازه یک انگشت غنیمت بود اما ما که در هیچ کدام از مجلس های مان تقسیم مساوی نداریم.بااین حساب به مسئولان ردیف اول اگر اندازه کف دست نان برسد، به منی که در ردیف های آخر هستم اصلا نانی نخواهد رسید
قلبم تند تند میزد.میخواستم جایم را عوض کنم و به ردیف های اول برسم.اینطور به مسئولین نزدیک تر میشدم و ممکن بود حداقل کمی نان بهم برسد.
سعی کردم بدون جلب توجه بلند شوم.سیم سبزی به پایم خورد که داشتند از کنار ستون آن را می گذراندند.
آخر با آن‌سیم سبزِ رنگِ جیغ مگر میشد حرکت کرد و کسی متوجه نشود؟!
نفس عمیقی کشیدم و مثل کسی که میخواهد جنایتی مخفیانه انجام دهد، در حرکتی نامحسوس صندلی هارا طی کرده و به ردیف چهارم رسیدم و همان جا نشستم.این طور اگر به هر ردیف نان اندازه کف دست هم‌می دادندباز به من می رسید
میکروفن راه افتاد.داشتند امتحان می کردند.مرد پشت میکروفن که چهره آشنایی داشت می گفت:
۱.۲.۳.۴
امادرذهن من عدد ها فقط تا ۳ جلو میرفتند
۱نان سنگک.۲نان سنگک.۳نان سنگک، و همین جا متوقف میشد
راستش شاید دو عدد نان چیزی نباشد که بخواهد توجه ام‌را جلب کند و شاید کم شدن پولی که برای خریدِ نام سنگک می دهم خیلی قابل توجه نباشد، اما نمی دانم چرا هر طور که فکر می کردم‌حتی کم شدن یک تکه از آن نان هم برایم سخت بود

تصمیم گرفتم که آخر برنامه بروم به مسئولین برگزاری نطنز بگویم که اگر میخواهید از دکور خوراکی استفاده کنید لطفا صحنه را کاملا پر بسازید.
با دو عدد نان که کسی سیر نمیشود.فقط اسیر میشود
اسیرِ نانی که نه کسی را سیر می کند نه خیالی را جمعِ آنکه دیگر گرسنه نمی ماند.

ثبت ديدگاه