حاشیه نگاری شب طنز لرستان
وقتی چرخ اتوبوس در مطل هم ول کن نیست!

راه راه:

برای چاپ بلیطی که از قبل خریده بودم، به باجه تعاونی مراجعه کردم؛ سر در باجه زده بود: بدون ارائه کارت ملی و کارت واکسن، از پذیرش مسافر معذوریم؛ داشت از این همه جدیت برای رعایت پروتکل‌های بهداشتی قند توی دلم آب می‌شد که یادم افتاد نه کارت‌ملی و نه کارت واکسنم همراهم نیست؛ قند توی دل آب شدن جای خودش را به اضطراب دیپورت شدن داد؛ با نگرانی و اضطراب به باجه نزدیک شدم و به مرد آن‌طرف باجه سلام کردم و گفتم: برای چاپ بلیطم اومدم. اسمم را پرسید و از بین بلیط‌هایی که از قبل چاپ کرده بود، بلیطم را تحویل داد و گفت: برو سوار شو! خواستم بپرسم پس کارت‌ملی و پروتکل‌ها چه، که دیدم اصلاً خودش ماسک ندارد. وارد اتوبوس شدم؛ صندلی شماره ۲۵ مال من بود؛ رفتم و رفتم تا رسیدم به ته اتوبوس؛ کلاً ۲۴صندلی داشت که روی صندلی ۲۴ هم یک نفر نشسته بود؛ گیج و بهت‌زده نشستم روی صندلی جلوی ۲۴ یعنی صندلی ۲۲؛ کمی بعد یک نفر آمد و گفت سر جای من نشستی؛ بلند شدم و رفتم روی صندلی جلوی ۲۲ یعنی ۲۰ نشستم؛ کمی بعد یک نفر دیگر آمد و گفت سر جای من نشستی؛ بلند شدم و رفتم پیش راننده تا تکلیفم را روشن کند؛ با راننده برگشتیم پیش کسی‌که روی صندلی شماره۲۴ نشسته‌بود؛ راننده پرسید: شماره‌ت چنده؟! گفت: ۲۳؛ گفت بلند شو؛ من را با شماره صندلی۲۵ روی ۲۴نشاند؛ دقیقاً چسبیده به موتور و روی لاستیک و چرخ‌ها؛ و آن یکی مسافر را با شماره صندلی۲۳ روی ۲۱؛ ساعت صفر عاشقی حرکت کردیم.

فردا، در حالی به سالن حوزه هنری استان رسیدم که هنوز صدای تق‌تق موتور و لاستیک و تسمه پروانه توی گوشم بود؛ بچه‌ها سخت مشغول آماده‌کردن مقدمات بودند. چند ساعت به شروع مراسم مانده بود و هرکس گوشه‌ای از کار را گرفته بود؛ کاش کار خواب داشت تا گوشه خواب کار را هم من می‌گرفتم؛ ناهار را خوردیم؛ تاکید می‌کنم ناهار خوردیم و به ما ناهار دادند؛ بعد هرکس همون گوشه‌ای از کار را که قبلاً گرفته بود و برای ناهار ول کرده بود، دوباره گرفت؛ کاش کار خواب داشت. بعضی‌ها متن و شعرهایی که قرار بود اجرا کنند را، برای بار آخر مرور کردند و بعضی‌ها نور و صدا و صحنه و بقیه کارهای اجرایی؛ نیم‌ساعت مانده به اجرای مراسم همه چیز آماده بود؛ آن بالا و روی سِن، کاریکاتوری قاب‌شده با هدف موضوع مراسم گذاشته بودند که گویای همه چیز بود؛ مجمع طنز لرستان، مطل، با موضوع کلاه‌پهلوی.

یک ربع به شروع مراسم مانده بود و خیلی از صندلی‌های سالن خالی بود؛ همه نگران بودیم که مبادا سالن خالی بماند؛ رفتیم پشت‌صحنه و برای آخرین بار با بچه‌ها کنداکتور را چک کردیم که چیزی از قلم نیفتد؛ از آن بالا مدام یواشکی سالن را نگاه می‌کرد جمعیت داشت کم‌کم می‌آمد؛ هر کسی وارد سالن می‌شد به معنای واقعی مفرح ذات بود. به‌خاطر این‌که جمعیت هنوز داشت می‌آمد و می‌بایست این عادت که هیچ مراسمی نباید راس ساعت مقرر برگزار شود را ترک نمی‌کردیم، شروع مراسم را ساعت چهارونیم در نظر گرفتیم؛ حوالی زمان کذا بود که سالن مملو از جمعیت شده بود؛ چیزی نزدیک به دویست‌نفر؛ البته این را آخر مراسم، وقتی کیک و آبمیوه‌های‌شان را خورده بودند، فهمیدیم. راس چهارونیم مراسم با تلاوت قرآن و بعد هم پخش سرود ملی ایران شروع شد.

مجری آمد و شروع به صحبت کرد؛ سعی کرد از همان اول با انرژی شروع کند و موفق هم شد؛ چون دست گذاشته بود روی نقطه‌ضعف ما لرها؛ با پخش چند ثانیه از یک آهنگ لری شاد، که اقصی‌نقاط بدن هر لری را به لرزه در می‌آورد، جیغ و کف و هورا گرفت؛ قرار شد قبل از هر اجرا و تا بالا رفتن کسی که قرار است اجرا داشته باشد، هربار این آهنگ پخش بشود. مراسم با شعرخوانی شوریده لرستانی شروع شد و بعد نوبت شعرخوانی شاعر دیگری شد که قرار بود بعد از اجرایش، مستقیم برود عروسی یکی از بستگانش؛ بنابراین تا توانست با آن آهنگ شاد لری خودش را گرم کرد و بعد هم شعرش را خواند؛ جمعیت سالن علاوه بر تشویق، گه­گاهی مشغول فیلم‌برداری و گرفتن عکس از اجرا کننده‌ها بودند. بعد از شعرخوانی دوم مجری سوال مسابقه را گفت و خواست جواب سوال را به فلان شماره پیامک بزنیم؛ سوال هم این بود: به‌نظر شما رضاخان برای مردم جزیره موریس، سوغاتی چی برده؟! به‌نظرم همین که رضاخان سند جزیره موریس را به زور به اسم خودش نزده بود، مردم جزیره موریس باید بروند خدا را هم شکر کنند!

 نوبت به اجرای سرود گروه سرود بچه‌های انقلاب رسید؛ ده‌بیست پسر نوجوان بودند که رفتند روی سن و سرودهای انقلابی قدیمی را بازخوانی کردند؛ یک بچه شش‌هفت ساله هم بین‌شان بود که کلی شعر از حفظ خواند و حسابی خودش را توی سر زمانی که هم‌سنش بودیم، کوبید. بعد از آن هم نوبت به اجرای یک نمایش رادیویی رسید که مناظره‌ای بود بین یک سلطنت‌طلب و یک سلطنت‌نطلب.

بعد هم نوبت به استنداپ‌کمدی رسید که ناله‌های تیمورلنگ از رویایی با لرها را حکایت می‌کرد؛ زده بودند شتکش را پتک کرده بودند لرها؛ همان‌قدر که این روایت تشویق جمعیت را می‌گرفت، روایت سربریدن لرها توسط پهلوی نفرت می‌گرفت؛ جمعیت سالن با این‌که برنامه داشت به آخر می‌رسید، مثل اوایل مراسم با همان شدت تشویق می‌کردند؛ خنده‌های‌شان را از اجراها دریغ نمی‌کردند؛ کار با عرض اندام یه آریایی بسیار اصیل و نایس، که آمده بود روی سن و با لهجه بریتیش به همه هپی نیو یِر می‌گفت و از کوروش هخامنشی و منشور حقوق بشر و خط میخی حرف می‌زد، ادامه پیدا کرد و در نهایت با یک شعرخوانی دیگر به پایان رسید؛ همه داشتیم آماده ترک سالن می‌شدیم که مجری جمعیت را به دیدن به یه کلیپ دعوت کرد؛ برق‌ها خاموش و کلیپ مهمان ویژه پخش شد؛ مهمان ویژه پرستاری بود که به‌قول مجری، مبتکر نرسینگ‌دنس بود و رقص لری بیمارستانی‌اش در اوایل کرونا، این حرکت را جهانی کرد؛ بعد هم مسئولین بلندپایه حاضر در جلسه را به حضور روی سن دعوت کرد تا از این پرستار مبتکر تجلیل به عمل بیاید؛ بعد از آن هم جایزه برندگان مسابقه پیامکی، که بامزه‌ترین جواب‌ها را داده بودند، داده شد و در نهایت با اعلام خداحافظی مجری، مطل ۱۴بهمن ۱۴۰۰ به پایان رسید.

نکته قابل توجه این بود که خیلی‌ها خانوادگی برای حضور در مطل آمده‌بودند و راضی از فضا و اجراها، مطل را ترک کردند. البته من که از اول مراسم چیزی نشنیدم چون توی گوشم فقط تق‌تق صدای موتور و چرخ و تسمه‌پروانه اتوبوس بود. باید برای مطل بعدی صندلی بهتری را انتخاب کنم؛ به امید روزی که هیچ اتوبوسی صندلی شماره ۲۵ نداشته باشد.

 

۲ Comments

  1. اسد ۱۴۰۰-۱۱-۱۶ در ۱۰:۴۲ ب٫ظ- پاسخ دادن

    درود بر شما

  2. طوبی عظیمی ۱۴۰۰-۱۱-۱۶ در ۱۲:۳۰ ب٫ظ- پاسخ دادن

    عالی بود و دلمون خواست که باشیم
    مطل بعدی چه وقته؟

ثبت ديدگاه