نگاهی به جایگاه پدر، در سریالهای نوروزی سیما
پدر، بی پدر
۵:۳۴ ب٫ظ ۲۴-۰۲-۱۳۹۹
یکی از مهمترین حاشیههای سریالهای امسال این بود که تصویری جدید از روابط پدر فرزندی نشان داده شد. در سریال پایتخت که با درگیری و زد و خورد بهتاش با دایی نقی شروع شد و با درگیری پسر با پدر ادامه پیدا کرد. برای اولین صحنهی کتکخوردن پدر توسط پسر نشان داده شد و تا آخر سریال هم پسر با پدر مشکل داشت. در سریال دوپینگ هم پدر برای مجرم و بدبخت شدن دخترش همه جور نقشه کشید تا دخترش را به انواع جرائم بکشاند.
نکته تأسف برانگیز این است که حتی از لحاظ داستانی نیز، هر دو درگیری بدون دلیل است. نه مشکل بهتاش با پدرش دلیلی دارد و نه کارهای فریدون. اصلا نمیدانیم پسری که پنج سال پدرش را ندیده و در نبودش گریه میکند و در هنگام دیدنش شوکه میشود، چرا باید بلافاصله انقدر با پدرش درگیر شود؟ تنها دلیلی که فیلمساز دارد این است که چون بهتاش جوان است! جوانی شده تنها پاسخ برای تمام اعمال زشت!
دلیل نقشه های فریدون برای بیچاره کردنِ دخترش چیست؟ فریدون نه آدم پول پرستی است، نه خلافکار است و نه با دخترش مشکلی دارد. اصلا دلیلی ندارد. تنها دلیلش این است که عاشق شده. یک عشق احمقانه که خودش نمیداند چرا باید این بلاها را سر دخترش بیاورد. تصویری که از این فیلم از پدر خانواده داده میشود همین است: حماقت یک پدر!
این اولین باری نیست که تصویر احمقانهای از یک پدر و تصویرِ عصیانگریِ فرزند علیه پدر، به تصویر کشیده میشود؛ اما به این شدت نبوده. به عقیده نگارنده یک سیر صعودیِ پدرستیزی در سالهای متمادی در جریان بوده که شاید از بیست و اندی سال پیش شروع شد.
ابتدا، در بیست و پنج سال پیش، با یک سریال اعتراضی شروع شد. سریال پدرسالار، سریالی اعتراضی بود به نوع زندگی پدرسالاری سنتی که پدر، حرف اول و آخر را در خانواده میزد. آن موقع تنها هم و غم این بود که فرزندی که ازدواج کرده مستقل بشود و پدر به پسری که بزرگ شده و ازدواج کرده تحکّم نکند. این اعتراض تا حدی منطقی بود ولی آغازگر یک جریان بود که اعتراض به زندگی سنتی و ولایت پدر را تا سالهای سال ادامه داد.
در ادامه، روندی در سریالهای طنز شروع شد که ولایت و تسلط شوهر را زیر سوال برد. به شوخی به آن میگفتند زن ذلیلی! اول با سریال همسران که مربوط به همان بیست و پنج سال پیش است شروع شد و با سریال خانه سبز به اوج رسید. کمکم این روند ادامه پیدا میکند تا جایی که به یک امر بدیهی در جامعه تبدیل میشود.
مرحله بعدی این ذلالت به پدر خانواده تسری داده میشود و تصویر پدر خانواده را به شخصیتِ بیدست و پای خانواده تنزل میدهد که مدام خرابکاری میکند و مادر خانواده مدام باید این خرابکاریها را جمع کند. اوج این تصویر را در سریال شمعدونی دیدیم و در سریالهای مختلف مثل لیسانسهها و فوق لیسانسهها ادامه داشت تا جایی که آن هم تقریبا عادی و نهادینه شد.
امسال شاهد یک مرحله جدیدی از پدرستیزی بودیم. شبکه یک، نشان داد که طبیعیست پسر با پدرش درگیر شود تا جایی که بقیه انتظار داشته باشند که به محض دیدن پدر بعد از پنج سال با مشت به صورتش بکوبد! و در شبکه سه هم نشان داد که طبیعیست که یک پدر به خاطر یک عشق احمقانه، دخترش را به خاکِ سیاه بنشاند.
انقدر این تصویر پدرستیزانه برای فیلمسازان بدیهی شده که حتی حق اعتراض هم به مخاطب نمیدهند. در نهایت پاسخی که میتوانستند بدهند این دو جواب بود:
برخی گفتند که که ما آینهی تمام نمای جامعه هستیم! و چون این چیزها در جامعه هست رسالت ماست که آن را نشان بدهیم. حتی برخی گفتند که این چیزها در زندگی مردم طبیعیست. اگر طبیعیست پس چرا ما انقدر از این تصاویر احساس انزجار میکنیم؟ شاید هم خودتان کاری کردید که در طول این سالها طبیعی شده است! درست است که هنر، تصویر را از زندگی مردم میگیرید ولی قبول کنید که این تصویر، تصویرِ همهی مردم نیست. در خیلی از خانوادهها هنوز پدر حرمت دارد. وقتی رسانهای شد به عنوان زندگی همه جامعه معرفی میشود.
جواب دیگری هم که دادند این بود که این سریالها را فقط برای سرگرمی ساختیم. ای کاش فقط برای سرگرمی بود. ای کاش فیلمی ساخته میشد که به معنای واقعی محتوایی نداشت و محتوایی را در جامعه تغییر نمیداد. ولی واقعیت این است که فیلمهایی که برای سرگرمی ساخته میشوند بیشترین محتواها را الغا میکنند. مثل این است که من با چماق بزنم توی سر شما و بگویم فقط میخواستم بخندیم؛ هدف دیگری نداشتم. به هر حال سر شما میشکند، حالا میخواهد هدف من هر چه میخواهد باشد.
جون
جالب بود که این سیر طی شده تا به اینجا رسیدیم، و عجیب. خدا آخر و عاقبتش رو به خیر کنه.