گاری سرنوشت

تقدیر از من از دماغ گاری

تا بوده همیشه بوده جاری

 

من جوجه کلاغ زشت بودم

در قامت خوشگل قناری

 

به گربه نره به موش و کفتار

دادم به هزار فن، سواری

 

گفتند ببین خره! تو شاهی

البته به شرط چشم و آری

 

بحرین که چون عروسکی بود

گفتند بده به یادگاری

 

افسار به دست‌شان سپردم

کردم به خودم چه افتخاری

 

مردم ولی آش و لاش و ذله

از دست من و فریبکاری

 

سوراخی پول بی‌زبانم

آورد مدال بزبیاری

 

با تو دهنی “پیر” مردم

از ترس پریدم اضطراری

 

یاران محل سگم ندادند

وقتی که شدم سوار گاری

 

از خوردن نفت، شاد و شنگول

بی هوش ولی به وقت یاری

 

با پای خودم نه! پای قرضی

فوری شدم از وطن فراری

ثبت ديدگاه