یک‌سال بی‌تو

غمی داریم و کار روزگار است

 گذشته سالی اما ماندگار است 

چو ماهی غرق دریای غمت، چالز 

غذایش نان و قدری خاویار است 

اگر چه شاه شد پایش لب گور

ولی در بهره‌گیری کهنه‌کار است

 عروست مانده با الماس‌هایت

 ز بس گریه نموده زار زار است 

اگرچه پز دهد با سینه‌ریزت

 ولی قلبش برایت بی‌قرار است

 شده خیاط تو افسرده و خل 

ز بیکاری یقینا در فشار است

 تو رفتی کره اسبت منزوی شد 

اگر دانی چه کس بر آن سوار است؟!

شد آفریقا یتیمت شاه‌بانو

چنان مادر برایت سوگوار است

و حالا در جهنم پادشاهیت

برای اهل دوزخ افتخار است

ثبت ديدگاه