تقویم تاریخ ۳۱ خرداد
از صدر به ذیل
۱۰:۰۳ ب٫ظ ۳۱-۰۳-۱۴۰۳
سالها پیش در چنین روزی، یعنی در ۳۱ خرداد ۱۳۶۰ ه.ش درحالیکه که محصلین مشغول گشتن دنبال دفترچه «فعالیتهای تابستان» بودند و با خود میگفتند «پارسالها نشد؛ ولی از خر کمترم، اگر امسالم انجام ندم!» (از ما نشنیده بگیرید؛ ولی اون سال هم کمتر شدند!)، ابوالحسن بنیصدر به علت عدم کفایت سیاسی از مقام ریاستجمهوری برکنار شد و رپته فوتینا گشت و رفت که کشکش را بسابد.
قضیه اینجوری آغاز شد. بنیصدر در بحبوحه پیروزی انقلاب اسلامی و با گفتن «آخ جونمی جون» خود را به نوفل لوشاتو، محل اقامت امام خمینی رساند و در حین هول دادن و گفتن «آقا برید کنار نفتی نشید» بقیه را کنار و خود را بین انقلابیون جا زد. او بعد از گرفتن عکس در کنار آنها با گفتن «خب! ما که عکسمون رو انداختیم» برای خود سابقه جور کرد. سپس با پرواز انقلاب درحالیکه تلاش میکرد کنار پنجره بنشیند، راهی تهران شد و در خلال سفر با گفتن «اَ…! آدما رو چقدر از این بالا کوچیکن» به ابراز احساسات پرداخت.
قضیه به همین منوال ادامه یافت که پس از پیروزی انقلاب و باتوجه به سابقهای که داشت و آلبوم عکس مبارزاتی که در حالتهای یهویی مهیا کرده بود، توانست مناصب مهمی دریافت کند. او در مجلس خبرگان قانون اساسی به عنوان نماینده پذیرفته شد و از همانجا شروع به کوکیدن ساز مخالفتهای خود کرد. وی در آن مجلس با درج اصل ولایت فقیه در قانون اساسی به مخالفت پرداخت و حرفهایی هم زد که البته بعضی اعتقاد دارند نطق کرد؛ ولی در اصل همان زد هم برایش زیاد است و به قول برخی از هموطنیهای عزیز حرفهایی تِف داد. در آن مجلس شهید بهشتی با نگاه عمیقی که معانی زیادی در آن نهفته بود، از جمله اینکه «برو کشکت رو بساب بابا!» به او توجهی نکرد و از کنار ماجرا گذشتند.
قضیه اینجورکی شد که زمان انتخابات اولین دوره ریاستجمهوری فرا رسید. از آنجایی که هنوز شورای نگهبانی نبود تا ترمز بعضیها را بکشد، هر کسی که یک نگاه چپ به عکس شاه انداخته یا یک تف با ذکر «مرگ بر شام» گفته بود که اگر یک موقع گیر افتاد با گفتن «چشمهام اینجوریه» یا «چون سوپ شام نیست، به اون گفتم» ماجرا را ماستمالیزاسیون کند و قسر دربرود هم توانست بیاید ثبتنام بکند. فقط مسعود رجوی که بنابر فرموده امام که «کسی که به قانون اساسی رأی مثبت نداده صلاحیت رئیسجمهوری ایران را ندارد.» از گردونه رقابت خارج شد و درحالیکه تلاش میکرد بغضش را فرو بخورد و اشکش جاری نشود با گفتن «اصلنم خودم دوست نداشتم رئیسجمهور بشم» با دستمال فینیاش مشغول روغنکاری اسلحهاش شد.
قضیه به این شکل ادامه پیدا کرد که بنیصدر در انتخابات با خروج یهویی نامزد مورد تائید حزب جمهوری اسلامی، جلالالدین فارسی که بیان علتش در این مقال نمیگنجد، بیرقیب شد و با شعار «بنیصدر؛ صددرصد» رای مردم را گرفت و اولین رئیسجمهور جمهوری اسلامی شد. پس از آن او با گفتن «من آنم که ابوالحسن بُوَد در صدر» بر صندلی ریاست نشست و ضمن گفتن «آخیش! چه حالی میده» و درآوردن صدای قیژقیژ صندلی، اقدامات خود را شروع کرد. بنیصدر انتظار داشت قدرت بلامنازع باشد و هرچه میگوید همه با گفتن «چشم» با کله بدوند و کارهایش را انجام دهند. به همین علت با افراد و نهادهایی که حس میکرد ممکن است برایش مشکلساز شوند به جدال پرداخت و ضمن بیان زیرلبی «واسه من شاخ میشی؟ شاخت رو میشکنم!» و با زدن یک چشمک به بروبچ، زیرآبزنی و تفرقهافکنی را شروع کرد.
قضیه اینجورکیتر شد که بنیصدر بعد از اینکه نیروهای انقلابی را تپ و تپ از خود دور کرد با آغوش باز و گفتن «بیا بغل عمو» به سمت منافقین رفت. مسعود رجوی هم با کشیدن لپش و گفتن «مجاهد کی بودی تو ابول؟» او را تحت حمایت خود قرار داد و با شعار «رجوی، بنیصدر پیوندتان مبارک» (فکر بد نکنید. منظور آن پیوند نیست!) و زدن تیر هوایی به شادی پرداختند.
در همین اثنی عراق به ایران حمله کرد و بنیصدر که فرمانده کل قوا نیز بود، پس از قورت دادن آب دهانش، تِز خود مبنی بر «دادن زمین و گرفتن زمان» را ارائه کرد و تندی برای تعویض لباس رفت. بنیصدر علاوه بر تفرقهها و کارشکنیهایی که از قبل انجام میداد، وضعیت جنگ را آنچنان بغرنج کرد که درنهایت امام خمینی او را از فرماندهی کل قوا برداشت. سپس مجلس در ۳۱ خرداد ۱۳۶۰ به عدم کفایت صلاحیت سیاسیاش رأی مثبت داد و او را از مقامش عزل کرد.
سرانجام بنیصدر در ۶ مرداد همان سال درحالیکه ناخنهایش را فوت میکرد تا لاکش زودتر خشک شود با گفتن «اییش! مسعود، گوشه ناخنم شکست. تازه این رنگ ماتیک هم بهم نمیادا.» همراه با رجوی از کشور گریخت و به فرانسه رفت.
ثبت ديدگاه