مصاحبه با احمد رفیعی وردنجانی، چهره سال هنر انقلاب اسلامی در بخش آفرینش‌های ادبی
با مقام معظم رهبری هم شوخی کردم!


احمد رفیعی وردنجانی، همان‌طور که از نام خانوادگی‌اش پیداست اهل وردنجان استان چهارمحال و بختیاری است، همان‌طور که از شناسنامه‌اش پیداست متولد شهریور ۱۳۵۹ است و همان‌طور که از نام و نام خانوادگی و هیچ یک از اطلاعات شناسنامه‌اش پیدا نیست، شاعر طنزپرداز است.
او را یکی دو سال اخیر در برنامه‌های تلویزیونی مختلفی از جمله بگوبخند شبکه نسیم، سیدخندان شبکه دو و در محفل طنز نطنز، محفل شعر طنز در حلقه رندان و خیلی جاهای مرتبط با طنز و شعر طنز دیده‌ایم. در جشنواره‌های معتبر ملی همچون تلخند، بر شانه‌های نی و زاینده‌رود نیز افتخاراتی کسب کرده است. دبیر کنگره «علامه میرزا محمد حسن قلزم» در استان چهارمحال و بختیاری هم بوده و خلاصه شاعر و هنرمند فعالی است. آنقدر فعال که برای هر سوژه روز، اتفاق یا مناسبتی یک شعر طنز جدید در قلمش دارد.
رفیعی وردنجانی آنقدر پرکار و پرتلاش بود که امسال به عنوان چهره سال هنر انقلاب اسلامی در بخش آفرینش‌های ادبی استان چهارمحال و بختیاری انتخاب شد. به همین بهانه با او به گفت‌وگو نشستیم.

– درباره خودتان بگویید. چطور شد پایتان به عرصه شعر و ادبیات باز شد؟

خیلی اتفاقی چیزی نوشته بودم، کلاس دوم راهنمایی معلم‌مان گفت این شعر است و توی تابلو اعلانات مدرسه زدند. البته پدرم خیلی حامی بود و چند کتاب شعر از جمله پروین اعتصامی را برایم خرید که خیلی در شکل گرفتن زبان من موثر بود. اما بعد درگیر دغدغه‌هایم شدم و بعد از گذشت چند سال به صورت فشرده‌تر و پرکارتر دوباره وارد عرصه شعر شدم.

– از خواندن کدام یک از آثار شاعران کهن ایرانی بیشتر لذت می‌برید؟

حافظ. ولی حافظ انگار مال همان لحظه‌ای است که شعرش را می‌خوانی. پس کهن نیست!

– فکر می‌کنم سه جلد کتاب چاپ و منتشر کرده‌اید. اولین کتابتان چه زمانی منتشر شد؟

قبل از دومین کتابم! (با خنده)
اگر منظورتان زمانش است خیلی یادم نیست ولی چندسال پیش بود. بنیاد حفظ آثار و ارزش‌های دفاع مقدس منتشر کرد.

– موضوع کتاب‌هایتان درباره چیست؟

کتاب‌های منتشر شده‌ام یکی «مرد میدان» نام دارد که موضوع آن حاج قاسم است. دومین کتاب «ماه ستاره‌ها» با محوریت شهدا و دیگری هم «ای کاش باران ببارد» پیرامون امام زمان (عج) است.

– به فکر چاپ کتابی از اشعار طنزتان هم هستید؟

بله، یکی دوتا در دست چاپ دارم.

– چه شد که به شعر طنز علاقه‌مند شدید؟

با باشگاه طنز انقلاب اسلامی به صورت جدی وارد این عرصه شدم و دوباره متولد شدم. بی تعارف می‌گویم که باشگاه باعث تولد دوباره من شد و جو و ساختار باشگاه خیلی برای من محترم و ارزشمند است. خودم را همیشه مدیون آن می‌دانم.

– در باشگاه طنز انقلاب اسلامی چه می‌گذرد؟

آنجا یک دکتر دارد که به ما رژیم غذایی می‌دهد و می‌گوید فلان چیز را بخورید تا شعر طنزتان تقویت شود! مثلا با غذاهایتان حتما نمک بخورید؛ خیلی برای بامزه شدن شعرتان موثر است! چندتا دمبل درست کرده‌اند با کتاب‌های بزرگان عرصه شعر طنز که باید هر روز صبح با آن‌ها دمبل بزنیم؛ سه تا ۲۵تا. تا بدنمان هم در عرصه شعر طنز قوی شود. خلاصه باشگاه خیلی خوبی است. (با خنده)
اما جدی بخواهم بگویم، باشگاه طنز در زمینه طنز مطبوعاتی، شعر طنز، استنداپ کمدی و چیزهای دیگر مرتبط با طنز فعالیت می‌کند. بخش شعر باشگاه قسمت‌های متعددی دارد، مثل صفحات طنزی که روزنامه‌ها یا مجلات سفارش می‌دهند، کانال شعر «وطنز» که کانال شعر طنز باشگاه است، پیج و کانال «نوش جان» که بخش تصویری و آیتمی شعر باشگاه است و… .

– حضور در باشگاه طنز انقلاب چه کمکی به شما کرده است؟

جو باشگاه و بودن در فضای آن باعث می‌شود که فعال باشی، ایده بگیری و ایده بپردازانی! و این خیلی مهم است که هی قلقلک شوی تا به صورت مداوم بنویسی.
مثلا نوشتن برای روزنامه و مجلات، وطنز و نوش جان کمک می‌کند هدفی برای نوشتن داشته باشی، دیده شوی، عکس‌العمل‌ها را ببینی و مدام بنویسی. این دقیقا مثل همان وزنه زدن مداوم در باشگاه ورزشی است که نمی‌گذارد بدنتان از فرم بیفتد. باشگاه بی نظیر است.
راستی من در باشگاه طنز در محضر آقای شهبازی و البته بزرگ‌ترین طنزپرداز قرن! امین شفیعی تلمذ کردم و خیلی بابت این موهبت الهی شاکر لطف خدا هستم و همیشه مدیون محبتشانم.

– اولین شعری که گفتید را به خاطر دارید؟ اولین شعر طنزتان را چطور؟

نه یادم نیست چه بود. اولین شعر طنز را یادم می‌آید اما نمی‌توانم بگویم. چون در یک جمعی درمورد رفتار یک نفر آن شعر را گفتم. دوستان خیلی خندیدند ولی آن بنده خدا ناراحت شد. البته بعد آشتی کرد. من هم پی به استعداد خودم در این زمینه بردم و سعی کردم آن را در مسیر درست بیاورم، که خب خودم نتوانستم و باشگاه کمک کرد و بالاخره این اسب سرکش آرام شد!

– کلا خودتان را آدم شوخ‌طبعی می‌دانید؟

بله هم خیلی شوخ‌طبع هم خوش‌اخلاق! (با خنده)

– مهم‌ترین کسی که با او شوخی کرده‌اید، چه کسی بوده؟

رهبر معظم انقلاب اسلامی! در یکی از دیدارهای شاعران با رهبر انقلاب، در بین دو نماز جوانی بلند شد و گفت من خواستگاری رفته‌ام و خانم به من گفته اگر بتوانی از دیدار حضرت آقا برایم انگشتر بیاوری به تو جواب مثبت می‌دهم و اگر نتوانی جوابم منفی است! حاضران هم خندیدند و ماجرا تمام شد. بعد از نماز که همه برای صرف افطاری رفتند، من ماندم تا آن لحظات آخر نماز که رهبری با مهر تربت صورتشان را متبرک می‌کنند را ببینم. چون حال منقلبی داشتم محافظان اجازه دادند بمانم. وقتی ایشان بلند شدند، گفتم حضرت آقا قبول باشد. ایشان هم جواب دادند و بلافاصله به محافظشان گفتند یادتان باشد یک انگشتر به آن آقایی که رفته بود خواستگاری بدهید. من هم از فرصت استفاده کردم و گفتم آقا، خانم من هم گفته اگر از حضرت آقا انگشتر نگیری طلاق می‌گیرم! ایشان خندیدند و گفتند یک انگشتر هم به ایشان بدهید.

– شعر جدی گفتن راحت‌تر است یا شعر طنز گفتن؟

هر دو. اما با متر و معیارهای شعر خوب، شعر جدی سخت‌تر است.

– سوژه‌هایتان را چطور انتخاب می‌کنید و چطور آن‌ها را می‌پزید؟

کلا آدم بامزه‌ای هستم و دنبال سوژه کردن اتفاقات و پارازیت انداختن و ور رفتن با کلمه‌ها هستم. این‌ها خیلی کمکم‌ می‌کند که طنز و شبه‌طنز بنویسم.

– شعر طنز خوب باید چه طوری باشد؟

باید طراوت ذهنی ایجاد کند و در ذهن مخاطب تاثیر بگذارد.

– اشعار کدام شاعر طنز معاصر را بیشتر دوست دارید؟

حضرت حجه الاسلام و المسلمین استاد علی‌اکبر مدرس‌زاده!

– چند جلد کتاب چاپ کرده‌اید، جوایز و عناوین مختلفی کسب کرده‌اید، در برنامه‌های تلویزیونی و محافل متعددی برای شعرخوانی دعوتتان کرده‌اند و حالا به عنوان چهره سال هنر انقلاب اسلامی در استان چهارمحال و بختیاری انتخاب شده‌اید. با کدامشان حالتان خوب شده و به خودتان افتخار کرده‌اید؟

با هیچ‌کدامشان خیلی حالم خوب نشد.
آن لحظه‌ای حالم خوب شد که آقای میلاد عرفان‌پور در محضر حضرت آقا اسمم را خواند تا بروم و کتابم را به ایشان هدیه کنم. بال درآوردم. پریدم و محضرشان رفتم و دست مبارکشان را با افتخار بوسیدم. آن سه دقیقه را هیچ موقع فراموش نمی‌کنم.

– مثل اینکه خیلی خوب می‌توانید بداهه و در لحظه شعر بگویید. مثلا می‌توانید درباره همین مصاحبه یک یا دو بیت بداهه بگویید؟

بله.
از فرطِ مصاحبه شدم خشک چو چوب
وقت است شود با روشی حالم خوب
تا خستگی‌اش از تن من در برود
باید بروم یک سفرِ قطب جنوب

ثبت ديدگاه




عنوان