داستان جزیره گنج(ورژن وطنی)- قسمت دوم
قصه های جزیره| تعهد کتبی

راه راه:

پس از آن استقبال پرشور به مسیرم ادامه دادم تا بروم دلارها را پیدا کرده، بزنم بر بدن و برگردم. چند قدمی بیشتر نرفته بودم که مردی به غایت خنده‌رو جلوی مرا گرفت و گفت: تاحالا شما رو تو این جزیره ندیده بودم.
-بله اولین باره میام. اینجا جزیره آبا و اجدادی ماست. ببخشید اونجا که دلار هزار تومنی میدن دقیقا کجاست؟
-به به پیش خوب کسی اومدی. ببین دلار قبلا هزار تومن بود الان یه نمه کشیده بالا ولی عوضش ما تونستیم با چند تا جزیره دیگه بریزیم رو هم و تعامل سازنده کنیم.
-خوب کردین. حالا دلار چند شده؟
-چون شمایی سی و هفت و پونصد! شاید ظاهرش بد باشه ولی ببین ما کلی تعهد گرفتیم و تعهد دادیم. کلی شام و نهار کاری. کلی حرفای نگفته. کلی…
-حالا چی گیرتون اومد؟
-خیلی چیزا؛ بشین تا برات بگم. جونم برات بگه که اولا اینکه تاریخ همینجوری به احترام ما ایستاده و نمی‌شینه که خب در نوع خودش بینظیره.
-آره اتفاقا همیشه از تاریخ متنفر بودم، بالاترین نمره‌م هم ۲۵/۱۰بوده. آقا جون من نذار بشینه.
-چه خوب گفتی. بذار اینم تو لیست دستاوردام بنویسم. “انتقام دانش‌آموزان از تاریخ و دبیران تاریخ”. حالا غیر از این، همه دنیا…همه که می‌گم یعنی همه‌ها…همه فهمیدن این جزیره‌ها قابل اعتماد نیستن. تا دیروز همه بهشون اعتماد می‌کردن.
-یعنی تو زرد از آب دراومدن؟ تعهد که گرفتید؟
-آره گرفتیم، ولی خب بیشعورا عمل نکردن.
-شماام زدید زیر میز دیگه؟ دمتون گرم
-نه نه ما از اون خونواده‌هاش نیستیم. یا تعهد نمی‌دیم یا وقتی دادیم تا ته ته‌ش رو عمل می‌کنیم. بیا بیا بریم با نماینده‌های فهیمی که پیغام این دستاوردا رو دریافت کردن، آشنات کنم.
دنبالش رفتم تا به غاری رسیدیم. عده زیادی مشغول دعوا بودند و یک نفر پشت یکی از این بلندگوهای تره بار شعر “به نام خداوند رنگین کمان” را می‌خواند.
در میان جمعیت چشمم به همان‌هایی که در بدو ورود با من عکس گرفتند افتاد. ترسیدم و خواستم برگردم. مرد خنده‌رو گفت: همینجوری تا آخر داستان میخوای به من بگی مرد خنده‌رو؟ تو این مدارس ایران چی به شما یاد میدن، اسممو بپرس خب.
-ببخشید یادم رفت، اسم شریفتون؟
-تو ظریف صدام کن.
-بقیه چی صداتون می‌کنن؟
همین ظریف! کجا میری حالا؟ بیا تو
-راستش فکر کنم این دوستاتون زیاد از من خوششون نمیاد و ماجرا را برایش تعریف کردم.
-آره دیگه گفتم که اینت اهل تعاملن، فکر کردن تو خارجی‌ای خواستن باهات تعامل کنن. حالا عب نداره بیا یه عذرخواهی کن، هیچی تو دلشون نیست.

-واسه چی عذرخواهی کنم؟

-همین که خارج نیستی دیگه!

-حالا یه فرصت دیگه مزاحم میشم.

-باشه پس، کاری داشتی تک بزن

 


قسمت های قبلی قصه های جزیره را از اینجا بخوانید:

ثبت ديدگاه