چه گفت؟
خارستان سعدی
۱۰:۰۲ ق٫ظ ۲۷-۰۶-۱۴۰۴
حکایت اول:
چون به فقدان مغز، به فلسطینیان قحطی روا داشتم و با گوشهٔ دامان، اشک شوق از دیدگان برگرفتم، اهل جهان با ناوگان صمود به سمتم تاختند. هرچه نعره زدم و بر سر خویش کوفتم، اعتنایی نکردند و همی گفتند: «شاتآپ بابا».
حکایت دوم:
نتانیاهو را نقشههایش از گرسنگی دادن به مردم غزه و کار را یکسره کردن، نقش بر آب شد. چنین گفت: «هع، هم درد نداشت». آنگاه به تراپیست خود روی آورد و گفت: «هر شب خواب صمود میبینم؛ دوزی قویتر تجویز کن».
حکایت سوم:
یکی از ملوک بیانصاف، پارسایی را پرسید: «از عبادتها کدام فاضلتر است؟» گفت: «رسیدن ناوگان صمود غلغلغلغ…» باقی سخنش ناتمام ماند، چون در آب خفه شد.
حکایت چهارم:
نتانیاهو را گفتند: «ادب از که آموختی؟» گفت: «از ترس ادب گرفتم، وگرنه ما اهل این چیزا نیستیم».
حکایت پنجم:
وجدانی، نتانیاهو را دید.
گفت: «هیچ از ما یاد میکنی؟»
گفت: «ببخشید شما؟!»
حکایت ششم:
آبکش آهنین، موشکی را دید.
تا لب گشود تا نطقی کند، موشک از او گذشت و به هدف خورد.
حکایت هفتم:
امیر قطر، جمعی از سران عرب را دید. گفت: «هیچ از ما یاد میکنید؟»
گفتند: «بلی؛ هرگاه که از اسرائیل میترسیم، البتّه نمیترسیم اندکی چندشمان میشود».
حکایت هشتم:
زلنسکی، نتانیاهو را دید.
هیچ نگفتند، چون ترامپ نیز حاضر بود و مجال غیبت میسّر نشد.
حکایت نهم:
در عقد بیع خاورمیانه متردد بود. اسرائیل به میان آمد و گفت: «آخر من از کدخدایان این محلتم؛ وصف این دیار چنان است که از من پرس. عقد را ببند که هیچ عیب در او نیست». گفت: «مگر آنکه تو در آنجا چتر شدهای».
حکایت دهم:
یکی از حکما شنیدم که میگفت: «هرگز کسی به جهل خویش اقرار نکرده، مگر آنکس که چون جوگیر شود، هر غلطی کند. نام نمیبرمش که نتانیاهوست.»
حکایت یازدهم:
درویشی مستجابالدعوه پدید آمد. ترامپ را خبر کردند. بخواندش و گفت: «دعای خیری بر من کن». گفت: «خدایا، جان خودش و دوستانش را بستان». گفت: «این چه دعاست؟» دید اوضاع خیط شده، آمد درستش کند گفت: «این دعای خیر است تو را؛ چه مردن به طبیعی به ز مردن به دست ایران» اوضاع خیطتر شد گفت: «شکر خوردم.»
حکایت دوازدهم:
ابلهی دست در گریبان مردم غزه زده و بیحرمتی همیکرد. امرای عرب در حال گذر بودند؛ چون قضیه را دیدند، دهان باز کرده، خمیازهای کشیدند و به گذر خویش ادامه دادند.
چیه فکر کردید اعتراض میکنن؟ بیخیالتر از این حرفان.
ثبت ديدگاه