اگر اصغر فرهادی میخواست برای روز جوان فیلم بسازد
دستم به دامنت
۹:۵۱ ق٫ظ ۲۷-۰۱-۱۳۹۸
راه راه: پری یک نوجوان ۱۷ سالهی ایرانی الاصل است که در محلهی خشک، بیآب و علف و بیروحِ تهران زندگی میکند.
مثل همهی نوجوانان شهر، روزها زباله جمع میکند و شبها پسماندهی غذاهایی که مردم اسراف کردهاند را میخورد تا اینکه سرو کلهی پدرش، معلوم نیست از کجا، پیدا میشود.
پدرش یک مرد ریشو، افراطی و متعصب است و عقایدش را به دخترش تحمیل میکند. او نمیگذارد پری روزها برای جمع کردن زباله از خانه بیرون برود و اجازه نمیدهد آزادانه تصمیم بگیرد که شبها پسماندهی غذاهایی که مردم اسراف کردهاند را بخورد یا نخورد. او پری را در خانه حبس کرده و به او هیچ چیز جز آب و غذا نمیدهد.
پری که تنها ۱۷ سال دارد روز به روز چاقتر میشود. این حیلهی پدر است تا او را گوشهگیر و خانهدار کند . پری که از زورگوییهای پدرش خسته شده، هر روز دست به فرار میزند ولی به دلیل سنگینی وزن تا میخواهد خود را به قفل در برساند پدرش سر میرسد و با خندهای او را به باد شلاق میگیرد و هر روز او را دار میزند ولی چون پنکهی سقفیشان شل است، هر بار به مقصودش نمیرسد.
روزی پری تبلیغ یک موسسهی لاغری در آمریکا را میبیند و تصمیم میگیرد که یکبار هم فرار در شب را امتحان کند و به آمال و آرزوهای خود در موسسهی لاغری آمریکایی جامهی عمل بپوشاند.
تمام امیدش به خواب سنگین پدر و نشنیدن صدای جیرجیر در است. به دلیل فرار در شب و تاریکیِ زیاد، این بخش از فیلم واضح نیست ولی در ادامه میبینیم که او خود را به سامان، قاچاقچیِ محل میرساند. ابتدا سامان قبول نمیکند و رضایتنامهی ولی را میخواهد. وقتی پری داستان زندگی اسفبارش را برای او تعریف میکند و جملهی «دستم به دامنت» را به کار میبرد، دلش به رحم آمده و تصمیم میگیرد دستش را به دامنش گرفته و او را در بشکهای جا دهد.
پری بیصبرانه منتظر خروج از این وضع فلاکتبار و شهر بیدر و پیکر است اما بشکهای به اندازهی او پیدا نمیشود. سامان با چهرهای درهم فرورفته ابراز تاسف میکند و در حالی که اشک صورتش را پوشانده، میگوید «متاسفم ما تمام تلاشمان را کردیم!» در حالی که پری با خود فکر میکند دنیا به پایان رسیده، باران شدید میشود و فیلم به پایان میرسد.
ثبت ديدگاه