شب عید
۱۰:۴۸ ق٫ظ ۰۲-۰۱-۱۳۹۷
“شب عید است و یار از من چغندر پخته می خواهد
گمانش می رسد من گنج قارون زیر سر دارم”
شنیده شارژ می گردد حساب من همین شبها
از آن سود سهامی که من خونین جگر دارم
نمیداند که من هفده هزار و نهصد و اندی
اجازه دارم از جیب عدالت سهم بر دارم
شده ورد کلامش کاش و، کیش از من طلب دارد
گمان کرده که در بین سران من نیز سر دارم
به گوشم خوانده؛ بنزی آنچنانی میخری حتما
چرا؟ چون دیده در خوابش که بعد از عید، خر دارم
تشکر می کند از من، که ای شوی نکوی من
ز بعد وصلت با تو قناعت بیشتر دارم
نه نانی و نه پولی و نه خلقی دلنشین داری
نه یک پیراهن زیبا، نه قدری سیم و زر دارم
شب عید است و من در اشتیاق خدمت همسر
بدون شوق هم باشد، مگر راهی دگر دارم؟
به ظاهر گرچه مشتاق و پر از شور و پر از عشقم
ولی در باطنم صد بیت فحش مستتر دارم
به دستی فرش میشویم و با دست دگر شیشه
و با دست دگر… اما مگر دست دگر دارم؟
شب عید است و جیب از پول و دل از کینه ها خالی
نگاهی بر قضا مانده نگاهی بر قدر دارم
الهی آتنا پول و رفیق و یک دو جین حوری
برای این جهان و برزخ و عقبا که بردارم
ثبت ديدگاه