تقویم تاریخ ۷ خرداد
عهد ناکِسی
۹:۳۱ ب٫ظ ۰۷-۰۳-۱۴۰۳
سالها پیش در چنین روزی، یعنی در ۷ خرداد ۱۲۸۰ هجری شمسی در حالی که دانشآموزها یکی بر کله خود و یکی بر سر کتابها میزدند و با گفتن «خدایا! فقط قبول بشم، تابستون گربهها رو سیخ نمیزنم» به خود قول میدادند که از سال دیگر درس را به موقع بخوانند و برای شب امتحان نگذارند، قرارداد دارسی امضا شد.
قضیه اینجوری آغاز شد. بالاخره در سال ۱۲۷۵ هجری شمسی، مظفرالدین پس از یک عمر ولایتعهدی به مقام شاهی رسید. (حتی این بدبختِ فرتوت هم با مجموعهای از امراض شاه شد؛ ولی بعضیها نه!) وی پس از آویزان کردن کلی مدالِ پر و خنزرپنزر به لباسهایش در حالی که همه پچپچ میکردند و میگفتند «ندید بدید رو!» با گفتن «تازه کجاش رو دیدید!» اقدام به اعطای القابی چون سلطان اعظم، خاقان افخم، بد اخمِ کج فهم و … به خود نمود. مظفرالدین شاه پس از نشستن بر صندلی پادشاهی با گفتن «آخیش چه حالی میدهد، جیگر همایونیمان حال آمد.» مملکتداری را شروع کرد. سپس از آنجا که هر چه ناصرالدین شاه ریخته، او جمع کرده بود، با گفتن «اینور دل همایونیمان، آخ… آنور دل همایونیمان، آخ…» اقدام به تمارض کرد تا برای درمان به فرنگ برود. از همین روی در سال ۱۲۷۹ اولین سفر خود را رفت و پس از هفت ماه یادش افتاد که مملکتی هم دارد و با گفتن «اَی باباشاه! آخر چقدر ما برای رعیت کار نماییم؟!» به کشور برگشت. به محض بازگشت متوجه شد که ای دل غافل، ورهای دل همایونیاش را درمان نکرده است، به همین علت دستور داد که اقدامات لازم برای سفرش را انجام دهند. در همین راستا درباریان، دربهدر به دنبال جور کردن بودجه سفر افتادند که دیدند جا تر است و بچه نیست، چیز یعنی، خزانه خالیِ خالی است. البته خالی که نه، یک سنار ده شاهی بود که با آن تا شاه عبدالعظیم هم میرفتند، هنگام برگشت باید پیاده بازمیگشتند. خلاصه این شد که کاسه گدایی را دست گرفتند و دوره افتادند. ابتدا به روسها رو انداختند و با گفتن «داداش یه خروار پول داری دستی بدی؟ به جون سبیل همایونی اعلیحضرت یه ماهه پست میدهیم» مقداری از پول سفر را جور کردند؛ ولی آن مقدار، فقط کفاف رسیدن مظفرالدین شاه و اعوان و انصارش را به اول فرنگ میداد و نه بیشتر.
قضیه اینجورکی پیش رفت که انگلستان بعد از اطلاع از وضعیت مظفرالدین شاه که کاسه گدایی دست گرفته و اینکه چیزی نمانده برود سر چهارراه سم قاطرها و اسبها را برای تامین پول بسابد، آمد و دست در گردن وی انداخت و با گفتن «میدونم، بیپولی بد دردیه» هایهای زار زد و گریه کرد. مظفرالدین شاه که از همدردی آنها مسرور شده بود، به مثابه اخذ تیتاپ، لرزشهای ریزِ نامحسوسی به نواحی فوقانی بدن همایونیاش داد که البته به علت کهولت سن، بدنش دچار اسپاسم عضلانی شد و صحنههایی خلق کرد که بگذارید شرحش را ندهم که کِرکِر خنده است. سپس از آنها طلب پول کرد؛ ولی در جوابش گفتند «پول که نه! فقط اگر بخواهی تا صبح میتونیم بشینیم و هی با هم گریه کنیم!» مظفرالدین شاه با شنیدن این پاسخ، مغموم شد و روی پای خودش کوباند و با گفتن «آخ پای همایونیمان!» به درد پیش آمده واکنش نشان داد. انگلستان فرصت را مغتنم شمرد و با کشیدن لپ وی گفت: «حالا، هیچیِ هیچی هم که نه؛ ولی شرط داره بابابزرگ!» مظفرالدین شاه با شنیدن این خبر، باز از جا جست تا به شادی بپردازد که دوباره یاد قولنج کمر و گردن و کل اعضا و جوارحش افتاد و فقط به بشکن زدن کفایت کرد و با گفتن «هر شرطی باشه قبوله» در جای خود نشست.
قضیه به این شکل ادامه یافت که انگلستان با معرفی ویلیام ناکس دارسی (ناکْس در سجل؛ ولی ظاهراً دوستانش ناکِس صدایش میکردند!) امتیاز حق انحصاری جستوجو، بهرهبرداری، پیدا کردن بشکه و دبه و چهار لیتری، هورت کشیدن با شلنگ و ریختن در بشکه و فروش نفت با گفتن «نفتی آی نفتیه» در سه چهارم مساحت کشور (خب آن یکچهارم را هم برمیداشتید دیگه! الان اگه بره مواد افیونی مصرف کنه و معتاد بشه، کی پاسخگویه؟) را برای مدت شصت سال از آن خود کرد. مظفرالدین شاه در برابر واگذاری این حق، مبلغ بیست هزار پوند پول به صورت نقد و جرینگی برای سفر به اروپا، بیست هزار پوند سهام شرکت و ۱۶ درصد از سود سالیانه را میگرفت و به جیب میزد و یه قلپ آب هم روش. بهعبارتی دُر در برابر خروس قندی که البته صد رحمت به خروس قندی. یعنی اگر یک بچه را میفرستادند برای بستن قرارداد، با گفتن «برو خودتی!» میزد کاسه و کوزه انگلستان را از هم میپاشاند.
قضیه اینجورکیتر شد که درنهایت انگلستان هفت سال بعد در مسجد سلیمان به نفت رسید. سپس در سال ۱۹۱۱ با یافتن نفت مفت، ناوگان خود را از زغالسنگ به نفتسوز تغییر داد. سرانجام هم با خرید ۵۱ درصد سهام شرکت، آن را رسماً به شرکت نفت انگلیس تبدیل کرد. و بدین شکل سالانه نفت زیادی را از ایران میبرد و میفروخت و استفاده میکرد؛ ولی در قبالش بزاق دهان یا همان تف هم کف دست ایران نمیانداخت و فقط میگفت: « اَه… اَه… پیف… پیف… چقدر بوی گندی داره!»
ثبت ديدگاه