ایده‌هایی برای کارآفرینی
کار مَکُن بهر کسی

موضوع انشا: کارآفرینی
کارآفرینی چیز بسیار خوبی اَست. من می‌خواهم کارآفرین شوم. چون مادرمان می‌گوید کارآفرینی کار بسیار سختی است و همه کارآفرین‌ها آدم‌های بااراده و شجاع وَ خوش‌فکر وَ کوشایی هستند؛ ولی ما فقط در هنگام گوشی‌بازی بااراده وَ خوش‌فکر وَ کوشا هستیم.
پدرمان می‌گوید: «وقتی دانشجو بشوم می‌توانم کارآفرینی بکنم.» چون دختر عموی ما دانشجو اَست و الان دارد با برنامه‌نویسی همراه دوست‌هایش پول درمی‌آورد و درس‌های کنکور را به دبیرستانی‌ها یاد می‌دهد.
ما هم دوست داریم اگر دانشجو شدیم، کارآفرینی کنیم. مثلا موقع بازی‌های تیم ملی در نمازخانه خوابگاه، به بچه‌ها، تخمه آفتابگردان بفروشیم. یا مثلا تکلیف‌های استادهای سختگیر را برای بغل‌دستی‌هایمان بنویسیم تا آن‌ها برای بقیه بنویسند و نصف سودش را با آن‌ها تقسیم کنم. یا یک رستوران توی کلاس یا خوابگاهمان راه بیندازیم و به بچه‌ها نیمرو و املت بدهیم. آخر هفته‌ها هم تخفیف می‌گذاریم. بعد هم کارگر ساده برای گوجه رنده کردن و پیاز ریز کردن استخدام کنیم.
اما دخترخاله‌مان می‌گوید این کار خوب نیست، چون دانشجوها آخر هفته‌ها می‌روند رستوران واقعی، و پیتزا می‌خورند. پس تخفیف‌هایمان را در روزهای شنبه می‌گذاریم.
اما بعد از دانشجویی اگر کارآفرین نشدیم حتما می‌رویم و با یک کارآفرین مشورت می‌کنیم. مثلا آن خانومی که چند روز پیش در مترو به آن‌هایی که ذره‌ای هم به صندلی نمی‌رسیدند، جای نشستن می‌فروخت. یا مثلا آن آقایی که در ورزشگاه وقتی بوق لیدرها خراب می‌شد، صدای بوق درمی‌آورد تا نظم فحش‌ها! یعنی شعارها به هم نریزد!
ما ایده‌های بسیار زیادی برای کارآفرین شدن داریم، ولی خودمان حال و حوصله‌اش را نداریم. پس شاید وقتی بزرگ شدیم به جای کارآفرین شدن، ایده‌هایمان را به آن‌هایی که حال دارند بفروشیم و زندگی خودمان را می‌کنیم. شاید اینطوری مادرمان هم متوجه شود که ایده‌های ما چرت و پرت نبوده‌اند.

ثبت ديدگاه