برگزیده كشكول
یورک الجواسیس

از «ابوگرد اَمریکی» است:
از بس که زدم شیشه تقوا بر سنگ
وز بس که به معصیت فرو بردم چنگ
هم دوست زمن فغان برآورده زجور
هم خود شده‏ ام مثالِ یک مایه‏ ننگ
حکایات متفرقه، کوتاه و خواندنى

نقل است که اوباما، رئیس سازمان سیا را گفت: در لذات دنیا نگریستم و همه آنها را اندوهبار دیدم، جز هفت چیز را: حمایت کردن از ظالم، پشتیبانی نمودن از ترور، دروغ بزرگ گفتن، سرکیسه کردن عربستان، جاسوسی از دوستان، پیام فرستادن الکی برای معاندان و بمب اتم انداختن برسر بیگناهان.
رئیس برآشفت و گفت: پس قاچاق انسان چه؟
لبخندی زده گفت: آری! وا… که آن اولین و بالاترین ایشان باشد!

ترجمه اشعار انگریزی
شاعرى گفته است:
روزهایى بر ما گذشت که گند جاسوسی‏ مان درآمد… و حیثیت نداشته‏ مان برباد داد… آن روزها گذشتند… از پس آنها… چیزی جز روسیاهی برایمان به یادگار نماند…

سخن حکیمان و دانشمندان، مشاهیر…
از ابن باراک پرسیدند که: تا کى فضولی این و آن می‏ کنی و آبرو به حراج می نهی؟ گفت: ممکن است که ظلمی باشد که نکرده باشم و یا فحشی که نخورده… پس تا میتوانم باید در فضولی بکوشم که ناشناسی گفته:
یک جو غم غیرت که نداریم، خوشیم
عمریست در این لانه تاریک، خوشیم
با وایبر و واتس‏آپ و تلگرام و گوگل
هرچیز که دیدیم و گرفتیم، خوشیم

گزیده اى از کتاب ها و تألیفات
پاچه ورمال مصری در کتاب صفت الاشقیاء و در گزارش رویدادهای سال ۱۹۴۵ میلادی گفته است که: در این سال، در بلد «هی.رو شی.‏ما»، «پسر کوچک» را رها کردند که همگان را کشت و مدت آن، پنجسال بود. در روز نخست ۱۴۰ هزار کس را کشت. در روز دوم تا پنج سال، ۶۰ هزار و یک تن را و در حاشیه، «ابن بمب یهودی» آورده است که کشته بیش از اینها بوده و ادامه دارد تا روز کتابت این سیاهه.
همین، در شرح مجلد دوم کتاب نگاشته که «مردچاق» را نیز همین قوم بر «ناکازاکی» فرستادند شبانه که همین تعداد را کشت و باقی نماندند جز تنی چند که اینها همه در یک روز بود و بعدتر را ا… اعلم.

۵۸obama-abdollah

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین
از ابن اسیر، احوال دولتی را پرسیدند که چون حقوق بشر بر او خوانند بیهوش شود و تا ساعتی رعشه بر تن وی افتد، گفت: میان ما و او پیمان! که او را برسر بمبهای اتمی خویش نشانید و تمامی حقوق بشر را از آغاز تا انجام بر او فرو خوانید، اگر فروافتد، چنانست که او دعوی کند.

سخن حکیمان و دانشمندان، مشاهیر…
مرکل را گفتند: کدامیک را دوست تر دارى؟ دماغت را؟ یا آمریکا را؟ گفت: دماغم را! زیرا وی گرچه به من نزدیک است، ولی از سخنم هیچ نشود و باز نگوید و سخن‏ چینی من پیش یهود نگذارد.

حکایات تاریخى و پادشاهان
کدخدا را پهباد گستردند، چون به هرات راهش افتاد، از یکی از آنها دانه ای به خاک ایران انداخته گشت، کدخدا در سپه‏سالار به خشم نگریست و او دانست که بدین افتضاح، سرش زیر آب خواهدشد، پس سبزجامگان ایرانی را پیام فرستاد که آنچه از مراتب دست بوسی و جان نثاری شایسته است، به جای آورم، فقط پهباد را بازپس فرستید، بدون آنکه رمزش بگشایید و چون چنین نشد، به بلندی رفت و فریاد برآورد که آی مردم! ما هیچ پهبادی نداشته بودیم که کسی آن را انداخته باشد و رمزش گشوده… ولی صورت پهباد و رمز آن را جارچیان ایرانی جارزدند تا به گوش کدخدا رسید و بر یکدیگر جامعه دریدند و فحشها نثار کردند و لقمه ها دریغ داشتند.

۱۳۹۴۰۱۱۷۱۷۴۰۱۵

شعر فارسى
تا سگان را وجوه پیدا نیست
مشفق و مهربان یکدگرند
یک- دو جاسوس شان بزن به کمند
تا تهى گاه یکدگر بدرند

حکایتى از عارفان و بزرگان
چون لورنس عربستان به احتضار افتاد، او را گفتند: چه خواهى؟ گفت: خواهم که پیش از آن که بمیرم، حتى به یک دم مانند مردمان کوچه و بازار زندگی همی کنم و هرچه را به چشم جاسوسی ننگرم و بین هرگروهی که در راه من است اختلاف نیافکنم. گفته اند که لوورنس از مردم نبود و در سالی که مرد به درک واصل گشت.

سخن حکیمان و دانشمندان، مشاهیر…
از سخنان بیل گیتس: اگر مى خواهى که آسوده زندگى کنى، راضى باش که تو را به اُمل بودن و بی کلاسی متهم دارند، به جاى آن که به روزآمدی بستایند، اما تمام شئونات زندگیت را با همراه اندرویدت بکاوند و صورت ها از حریم خانه ات بردارند و تو خبردار نگردی، چنانچه کدخدا را از دل‏ درد اهل حرم خبر است و لیکن تو را اطلاعی نیست.

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین
سقراط را پرسیدند: کدام درنده، وحشی تر؟ گفت: سران اسرائیل.

نکته هاى پندآموز، امثال و حکم
از امثال آنگلوساکسون و داستان هایشان که از زبان حیوانات گفته اند: سگى، سگى دیگر را دید که اطلاعاتی کهنه در دهان داشت. گفت: چه اطلاعات سوخته و بی مقداریست! و آن که اطلاعات در دهان داشت، گفت: خدا این اطلاعات را لعنت کند و نیز کسى را که پیش از آن که بهتر از این یابد، آن را رها کند!

حکایات متفرقه، کوتاه و خواندنى
نقل است ظریفی به غربت سخن بر سر هسته می کردی و ۵+۱ را خسته و چنان بود که سحرگاهان روی خوش نشان دادندی و لبخندها زدندی به تفرج، اما شبان گاهان میکروفون در سوراخ دیوار فروگذاردندی و به لطایفالحیل جاسوسی کردندی و خبرها اخذ کردندی به جبر.
از ظریفی دیگر پرسیدند: چگونه است که روی خوش و آب جوش باهم اندر است؟ نگاهی عاقل اندر سفیه کرده و فرمود: حواس ما جمع ‏تر است و در حجره‏ مان فوت کرده و سوت همی‏ زنیم تا مطلب قابلی دستگیرشان نشود، این بگفت و جام را سرکشید لاجرعه تا حدی که برق خورشید بر چشمانش نشست.
از سعدی علیه ‏الرحمه است:
غریبی گرت ماست پیش آورد
دو پیمانه آب است و یک کمچه دوغ

و چنانچه مؤلف در کنار رود پشت اقامتگاهش سروده:
برجام سربریده و شیپور و موش کور
خورشید ورپریده و چوپان و صد دروغ
جاسوسی و شنود و تماس از سر نیاز
بقال کدخدا و یوقورت و دوکمچه دوغ

ثبت ديدگاه