بشقاب پرنده ها برای چه به جو ما آمدند؟
آدم فضایی و جادوگر

راه راه: موجودات فضایی بالاخره وارد جو کره زمین شدند. آن‌قدر شتابان و عجول که برای اولین بار، دوربین‌های آدم‌ها پرواز سفینه‌هایشان را ثبت و ضبط کرد.

آن‌ها خود را به خانه جادوگر رساندند و در مقابل او زانو زدند و گفتند: «آه جادوگر بزرگ! ما بیگانگان، استوری اخیر شما را در اینستاگرام دیدیم. می‌خواهیم از شما دانشمند بزرگ، که دارید روی واکسن کرونا کار می کنید، خواهش کنیم به سیاره ما بیایید. سیاره ما دارد از موجودات بی‌خاصیت لبریز می‌شود. ما در سیاره خودمان به دانشمندان بزرگی چون شما نیاز داریم!» جادوگر که نمی‌خواست آن‌ها را ناامید کند گفت: «فرزندانم! دوست دارم به شما کمک کنم! اما من دانشمند نیستم و روی واکسن کرونا کار نمی کنم!» یکی از آدم فضایی‌ها شاخکش را با تف سبز رنگ دهانش صاف کرد و گفت: «شما قطعا یک متفکر و فیلسوف بزرگ هستید که توانستید آن متن فوق العاده را بنوستید! آن پست آنقدر ویو خورد که سیگنالش به سیاره ما رسید! خواهش می‌کنم به سیاره ما بیاید! ما به فلاسفه و متفکرانی مثل شما نیاز داریم.» جادوگر که تازه شستش خبردار شده بود که این فضایی ها چه می‌گویند لبخندی زد و گفت: « آهان آن پست را می‌گویید! آن را که من ننوشتم! صحبت مورگان فریمن بود که من تنها آن را نقل قول کردم!»

تمامِ پیکرِ لزجِ آدم فضایی‌ها را که از پلاسمای خالص آبی رنگ تشکیل شده بود، حس ناامیدی پر کرد. ناگهان در هشتمین چشم یکی از آن‌ها برق امید درخشید و گفت: «پس شما یک خبرنگار توانمند و زیرک هستید که توانستید چنین جمله عمیقی را در مصاحبه با مورگان فریمن به دست آورید و منتشر کنید! خواهش می‌کنم به سیاره ما بیاید. ما به خبرنگاران تیزهوشی مثل شما نیاز داریم.» جادوگر لبخند مهربانی زد و گفت: «عزیزانم! نمی خواهم ناامیدتان کنم. اما من خبرنگار هم نیستم! آن جمله را در پیج رسمی پروفسور سمیعی دیدم و چون برایم جالب بود منتشر کردم.» یکی از آدم فضایی‌ها در حالی که از فرط تعجب داشت شاخ‌هایش می‌ریخت گفت: «پس شغل شما چیست؟» جادوگر گفت: «فوتبالیستم!» آدم فضایی ها که دوباره امید تمام وجودشان را پر کرده بود یک صدا و در فرکانس نت لای پشت خرک پرسیدند: «فوتبالیست دیگر چیست؟»

جادوگر یک توپ آورد و  با مهربانی گفت: «ببینید فوتبالیست کسیست که توپ را از وسط زمین برمی‌دارد همه را این‌جوری دریبل می زند و می‌کوبد توی دروازه حریف!» آدم فضایی‌ها که با تعجب به برخورد توپ به سفینه‌شان نگاه می‌کردند پرسیدند:« بعدش چه می‌شود؟»

جادوگر ادامه داد:«می‌خواهید چه بشود؟ توپ را بر می‌دارند و دوباره از وسط زمین شروع می‌کنند!» آدم فضایی ها که پلاسمای بدنشان از فرط سرما جامد شده بود پرسیدند: «خوب آخرش چه می‌شود؟» جادوگر گفت: «آخرش هر کسی توپ را بیشتر بزند توی دروازه حریف برنده است. من هم تعریف از خود نباشد اوستای این کار بوده‌ام. البته شهرتم را بیشتر مدیون مردمم. حالا اگر توی سیاره خودتان به فوتبالیست یا مربی فوتبال نیاز دارید حاضرم با شما بیام.» آدم فضایی‌ها در حالی که در دلشان دعا می‌کردند که خدا هیچ آدم فضایی‌ای را شرمنده سیاره‌اش نکند گفتند: «نه! خیلی ممنون! گفتیم که! سیاره ما ظرفیتش تکمیل است! اما در نزدیکی سیاره ما، سیاره‌ای به نام هِندِ هشتم وجود دارد که به افرادی چون شما برای راز و نیاز به شدت احتیاج دارند. حتما وجود شما را به آن‌ها اطلاع می دهیم. مرسی بای!»

ثبت ديدگاه




عنوان