کودتای ۲۸ مرداد دستپخت چه کسی بود؟
آش کودتا

آمریکا تا اواخر دهه ۱۳۲۰ آنقدر سرش شلوغ بود که یادش رفت بیاید و ما را استعمار کند. بعد یکهو یادش آمد. زد روی دستش و گفت: «ای وای! خاک به سرم. اینا هم که هستن. استعمار به اینا نرسیده. صبر کنید الان استعمار تازه می‌رسه.» همین جا بود که با انجام کودتای ۲۸ مرداد طی مراسمی کمی خشن تحت عنوان عملیات آژاکس ورود استعماری خود را به ایران آغاز کرد.

داستان از این قرار است که وقتی مصدق به انگلیس گفت: «نفتمان را بدهید دست خودمان. هِری» انگلیس یکی از منابع عمده پولی‌اش را از دست داد. رویم به دیوار، شما جای انگلیس، ببینی کسی دارد حقش را از شما می‌گیرد، چه کار می‌کنی؟ تصمیم می‌گیری طرف را کله پا کنی دیگر. برای به فنا دادن مصدق انگلیس زور داشت؛ اما نه اینقدر. به ناچار رفت سراغ شارلاتان اعظم.

انگلیس داشت خطر کمونیسم در ایران را صحنه‌سازی می‌کرد و سر آمریکا را گول می‌مالید. این وسط حزب توده هم می‌خواست از آب گل‌آلود ماهی بگیرد. خیال می‌کرد با اقدامات مختلف می‌تواند کمونیسم را در ایران رواج دهد و هلو برو تو گلو؛ قدرت را دست بگیرد. همین کارهایش هم باعث شد آمریکا با خودش بگوید: «نه! مثل اینکه این انگلیس یک چیزی می‌داند.»

مصدق که همیشه یک کفتر کاکُل‌به‌سرِ نامه‌رسان برای مکاتبه با آمریکایی‌ها پَر شالش بود، برای حل مساله نفت کفترش را درآورد و نامه‌ای به آیزنهاور، رییس‌جمهور وقت آمریکا، فرستاد و درخواست وام‌های بیشتری کرد. آیزنهاور هم گفت: «داداش! تو فکر می‌کنی ما صندوق قرض‌الحسنه باز کردیم؟» مصدق با زرنگی فکر کرد اگر حرف از خطر مداخله شوروی در ایران بزند، می‌تواند آمریکا را تَلَکه کند؛ اما زهی خیال باطل! از قضا سرکنگبین صفرا فزود. آیزنهاور نه تنها اَصلاً هم نترسید، بلکه به انگلیسی‌ها گفت: «بچه‌ها دست بِجُنبونید؛ برای کودتا عقبیم.»

از طرف دیگر هم در اردبیهشت ۱۳۳۱ در انتخابات دوره هفدهم مجلس بیشتر مخالفان دولت ۱انتخاب شدند. در همین‌ نقطه بود که گمانه‌زنی‌های تاریخی بر آن شد که مصدق واقعاً پیشانی ندارد. تیر همان سال مصدق به مجلس گفت: «من پست وزارت جنگ رو موخوام.»‌ از اینکه او به دنبال این درخواست پایش را هم به زمین کوبیده یا نه اطلاعی در دست نیست. در آن زمان وزارت جنگ دست شاه بود. اصرار مصدق باعث شد شاه پیش خودش فکرهای بَد بَد بکند. آخرش هم شاه با مصدق سر همین کارهایش قهر کرد. 

همانطور که ما برای گرفتن رضایت اردو از چند روز قبل افکار عمومی خانواده را آماده می‌کنیم؛ آمریکا و انگلیس هم با کمک آنگلوفیل‌ها -یعنی همان عاشقان انگلیس. آن موقع هنوز با آمریکا در دوره آشنایی بودند- در شبکه مطبوعاتی، تبلیغات گسترده‌ای علیه مصدق کردند تا مردم راحت‌تر بتوانند کودتا را هضم کنند و رودل نشوند.

قدم بعدی یک کودتای خوب جمع کردن یار بود. -آن یار نه، از اینها که در گل کوچیک می‌کِشند- زاهدیِ پدر با همراهی کرمیت روزولت، فرمانده آمریکایی کودتا، شروع کرد به یار جمع کردن. افسرانی را که دارای پست‌های حساس نظامی بودند، جذب کردند و گفتند: «تولو خدا بیاید کودتا کنیم.» بعد از آن جمعی از اراذل را به میزان لازم به کودتا اضافه کردند. حالا نوبت بار گذاشتن کودتا بود. کسی که اولین نخود را در آش کودتا انداخت کسی نبود، جز خود مصدق.

او از خیلی وقت قبل با برخی از نمایندگان مخالف خود در مجلس به مشکل خورده بود و هی می‌گفت: «اینها نمی‌ذارن من کار کنم!» -مثل اینکه اینا نمی‌ذارن از خیلی وقت قبل، مُد بوده!- مصدق دید دیگر این مجلس فایده ندارد و باید جمعش کند. او همه‌پرسی انحلال هفدهمین دورهٔ مجلس شورای ملی را ۱۲ مرداد ۱۳۳۲ در تهران و ۱۹ مرداد در سراسر کشور برگزار کرد. ۲۰ مرداد هم بالاخره کار خودش را کرد و با دست خودش اولین بیل را برای گور خودش زد.

۲۲ مرداد شاه فرمان عزل مصدق و انتصاب زاهدی را امضا کرد. شب ۲۴ مرداد سرهنگ نعمت‌الله نصیری فرمانده گارد شاهنشاهی فرمان عزل مصدق را داد دست او؛ ولی مصدق که شَستش از چگونگی توطئه خبردار شده بود، گفت: «فکر کردی! این حکمتون که جعلیه‌.» و حکم بازداشت نصیری را داد. نیرو‌های نظامی مصدق‌دوست گذاشتند دنبال زاهدی.‌ او هم رفت در یکی از خانه‌های امن سیا قایم شد. طرفداران مصدق در خیابان‌ها تظاهرات کردند و مجسمه شاه و پدرش را پایین کشیدند‌. شاه هم فِلِنگ را بست و رفت بغداد؛ ولی چون آب و هوای آن‌جا با پوستش سازگار نبود، گفت: «ثریا چمدون‌ها رو ببند. می‌ریم رم.»

مردم و مصدق خیلی امیدوار بودند که این تو بمیری، دیگر از آن تو بمیری‌ها نباشد؛ اما دقیقاً از همان‌ها بود. مصدق که فکر کرد کار تمام شده، رو به طرفدارانش کرد و گفت: «دست شما درد نکنه. مزاحمتون هم شدیم. دیگه برید خونه‌هاتون.» و همینجا بود که دومین بیل را هم زد.

با بازداشت نصیری نزدیک بود کودتا بسوزد؛ اما روزولت و همکارانش کم نیاوردند. سریع آب کودتا را زیاد کردند. ماموران سیا روز ۲۵ مرداد نسخه‌هایی از همان فرمان شاه را بین مردم پخش کردند تا مردم از تصمیم شاه مطلع شوند. نیرو‌های مسلحانه‌ی حامی شاه را هم دعوت کردند و گفتند: «بیایید برای اعلی‌حضرت دوتا تیر در کنید.» هیئت مستشاری آمریکا طرفداران زاهدی را مسلح کرد و به پادگان‌های نظامی شهرستان‌ها هم گفت: «بیایید تهران دور هم یه کودتا بزنیم.»

روز ۲۷ مرداد سفارت آمریکا چکی کشید که مبلغش را گروهی از اراذل و اوباش و سردسته‌هایشان مثل رمضان یخی، شعبان بی‌مخ، محمود مسگر و ملکه اعتضادی وصول کردند. روز ۲۸ مرداد طرفداران شاه که دوستان اراذل هم بخشی از آنان را تشکیل می‌دادند ریختند ته مانده طرفداران مصدق را تا می‌خوردند زدند و کودتا پیروز شد‌‌. ثمره دیگ آش کودتا شد حلوای دولت مصدق. سپهبد زاهدی هم وظیفه پخش حلوا را برعهده گرفت.
سه روز بعد شاه با دایره تنبک کودتاچیان از رم بازگشت و تخت پادشاهی‌اش را بدون هیچ‌گونه خط و خشی تحویل گرفت و درحالی که وحشی‌تر از قبل به تخت سلطنت تکیه زده بود، از حلوای مصدق خورد و گفت: «خوشمزه است.»

ثبت ديدگاه