مردم معمولی
آقای مدیری، الآن وقتش نَبیده، وقتش رو ما تعیین وَکنیم!
۹:۳۰ ب٫ظ ۱۳-۰۳-۱۴۰۴
شده که شب تا صبح بیماری در خانه داشته باشید، یا نوزادی را بهزور خواباندهاید یا سالمندی دارید و یا اصلاً خودتان خستهوکوفته روزی را سپری کرده باشید و بخواهید در آسایش شب، رنج روز قبل را زمین بگذارید و آماده کارزار روز بعد باشید؟ حالا درست از نیمههای شب تا خود سحر همسایه شما در یک واحد ۷۵ متری حدود ۲۰- ۳۰ نفر مهمان داشته باشد و بزنند و بخندند و موسیقی زنده فلامنکو اجرا کنند. خب؟
در فیلم «ساعت ۶ صبح» آقای مدیری میگوید شما بیخود کردهاید معترض باشید و به پلیس زنگ بزنید! حق با شما نیست و ضدقهرمان و ضد حال و ضد سرنوشتید. عامل حال بد «همه»، شما فضولهای زندگی مردم هستید. بله! «همه». «همه»ی جامعه که «همه»ی حق با آنهاست و بقیه، ظالمهایی علیه آنها هستند. «همه» ای که میخواهند از این خاک مهاجرت کنند، میخواهند برگردند ولی آنجا ماندگار میشوند، در گودبای پارتی خانوادگیشان غذای فرانسوی میپزند، خوشحالی مادر و دخترشان رقص دو نفره است، موسیقی فلامنکو دوست دارند، مشروب میسازند و میخورند، دختر و پسر قاطی اند و تو روی همدیگر و در جمع از روابط و پا دادن و ندادنهایشان میگویند!
مهران مدیری را همین مردمی که معمولیاند و موسیقیشان فلامنکو نیست، مهران مدیری کردهاند. مردمی که تا چند ماه وویگولنزج تمرین میکردند و با کف دست نخود پرت میکردند توی دهانشان و توی مدرسه دعوای برره راه میانداختند. حالا همین مردم موی دماغاند. فرهیخته نیستند. حرف آدم حالیشان نیست، درک ندارند و نمیفهمند. و اصلاً جزء دایره آدمهای جامعهی مهران مدیری «حساب» نمیشوند.
مهران مدیریای که با «طنز» آمده و ماندگار شده، در «ساعت ۶ صبح»، تف انداخته توی صورت هر ایرانی وطندوستی که با خودش فکر کرده بروم فیلم «مهران مدیری» ببینم تا حالم خوب شود. آنوقت ساعت ۶ صبح را پخش میکند و میبیند نهفقط خبری از طنز نیست، که حتی بویی از اصول فیلمنامه و بازی و کارگردانی هم نیست. فیلم ِکوتاهِ یک بچه دبیرستانی است برای تمرین در کارگاه تابستانه فیلمسازان جوان که البته به آب بستهاند تا اندازه یک فیلم سینمایی شود.
اما چرا تف انداخته؟ ایرانیهایی که مدیری نشان داده فقط زبانشان فارسی است و اسم فرودگاهی که میخواهند از آن مهاجرت کنند در تهران است. همین! محض رضای خدا حتی یک نشانه دیگر برای ایرانی بودن این آدمها نمیبینیم و تیر آخر را هم به پلیس ایرانی شلیک میکند. پلیسی که نماینده قوه قاهره و نظام است. پخمه است، او همزبان آدم حالیاش نیست و حرف حرف خودش است. هیچ تعامل و رحمی ندارد و حتی گوگولی ترین پسرِ سالاد ساز خانواده را هم عصبانی و اسلحهکش میکند. نفر اصلی نظام هم که میآید در ظاهر خونسرد است و اهل گفتگو اما هی به تکتیرانداز نشانه گرفته روی مخ پسر گوگولیِ عصبانیِ گروگان گیر میگوید: «هنوز وقتش نشده، وقتش رو من تعیین میکنم» صحنه آخر این است که بعد از اعتماد گروگان گیر و خلع سلاحش، نفر اصلی پلیس- که نقشش را خود مدیری هم اجرا میکند- میگوید: «الآن وقتشه» و تکتیرانداز مخ پسر را میترکاند. اما نه! صحنه بعد متوجه میشویم این اتفاق وحشتناک فقط توی خواب و تصور خواهر گروگان گیر بوده. اینطور مجوز هم گرفته میشود و در آخر هم از ناجی هنر تشکر میشود و خجالت هم نمیکشد! بعد هم مدیری یک چشمکی به بغلدستیها میزند که این سکانس آخر فقط برای مجوز بود و داستان توی توهم درست بود!
مهران مدیری خودش میداند که با مردم زنده است. با «همه»ی مردمی که واقعی هستند. نه مردم کمی که خودش ساختهوپرداخته. مردمی که میلیونی و در تلویزیون کسب کرده بود نه مردم چند هزارتایی که رفت در شبکه نمایش خانگی و راضیاش نکرد و باز برگشت به تلویزیون برای همان مردم میلیونی.
مدیری یکبار با «ساعت ۶ صبح» و یکبار هم با «۵ عصر» ثابت کرد نهفقط وقتشناس نیست که مردمشناس هم نیست و البته که وقتش را ما مردم تعیین میکنیم.
ثبت ديدگاه